«شهر فرنگ» اوس محمود در خدمت مردم و سینما
یادداشت / جبار آذین
4 دقیقه مطالعه
یادداشت ها

اوس محمود بنا و معمار ساده دل و خوشنام و دلسوز مردم و دوستدار هنر و سینما، دیشب زنگ زد و با اوقات تلخی از اوضاع بد جامعه و بیعملی و بدعملی مدیران و مسئولان و مقامداران در قبال مشکلات روز افزون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه و بیاعتنایی آنها به انتقادها و اعتراضهای ملت و گسترش مشکل آب و گرانی و فقر و فساد و تداوم تولید فیلمها و سریالهای سخیف و سبک و بدون محتوا در سینما و تلویزیون، گفت: آقا،به این جماعت نامسئول منفعتطلب، بیخیال و ناکارآمد و حراف و بیخاصیت و بیسواد امیدی نیست و مردم باید از آنها قطع امید کنند و به حرفها و شعارهای الکی آنها دلخوش نباشند. اینها اگر کار کن بودند، نمیگذاشتند، حال و روز مردم این قدر بد و افتضاح و روز به روز هم بدتر شود. من که طاقت رنج و محنت مردم و بچهها و فقر و ناداری ملت را ندارم و حالم از این فیلمها و سریالهای مزخرف به هم میخورد، دست به کار شدم تا به سهم خودم، کمک حال مردم و کشور باشم.
با اظهار همدلی و همدردی با اوس محمود نازنین، از او که پیشتر هم دست به انواع ابتکارهای شخصی برای کمک به مردم زده و کوشیده خدماتی گرچه کوچک انجام داده و بیعملی و کارهای غلط مقام و قدرت و ثروتمداران بیتفاوت به حال ملت را به سخره بگیرد پرسیدم: مگر چه کردهاید؟
گفت: چون دلم از این همه نادرستی و نامرادی به درد آمده، خودم آستینها را بالا زده و کاری کردهام که گفتنی نیست و باید ببینید.
گفتم: کی و کجا؟
نشانی کوچه و خیابان و حلبی آبادی در جنوب شهر را داد و گفت: من چند روزی است که آنجا رایگان بساط میکنم و امروز هم بعد از ظهر آنجا هستم.
اوس محمود خداحافظی کرد و من کنجکاو و علاقهمند، بعد از ظهر کفش و کلاه کردم و به نشانی محل بساط او رفتم. هنوز چند متری با اوسا و بساطش فاصله داشتم که از دور دیدم، عدهای دور او جمع شدهاند. سر و وضع فقیرانه آنها، روشنگر زندگیشان بود. صدای او را شنیدم که میخواند: "شهر، شهرفرنگه، از همه رنگه، بیا و خوب تماشا کن و ببین، اینجا کجا و ما کجا هستیم، این عمارتی که میبینید، در فرنگ لنگه نداره و با پول ما ایرانیها توسط یک خرپول فراری که پول ملت را برداشته و در رفته ساخته شده. اینجا را هم که میبینید و آن پیرمرد و بچهای را که تماشا میکنید و دارند از توی آشغالها دنبال خوراکی میگردند، ایران خودمان است.
این رودی را که مشاهده میکنید و همه لخت و پتی توی آن، شنا و شادی میکنند، همین همسایه بغل گوشمان است و اینجا و برهوتی که نگاه میکنید هم ایران است و روزگاری دریاچه بوده است اینجا...
اوس محمود برای بچهها که چشم به سوراخ دستگاه شهر فرنگ قدیمی و زیبای او که خدا میداند از کجا گیر آورده، گذاشته و شهرفرنگ را تماشا میکردند و بزرگترهای آنها که دورش جمع شده بودند، هم چنان میخواند و تصویر نشان میداد که من به جمعیت دور او پیوستم.
اوسا متوجه حضور من نشد، ولی من کاملا متوجه او بودم، بر بالای دستگاه شهر فرنگ یک کاغذ نصب شده و روی آن نوشته شده بود؛ "تماشای شهرفرنگ برای همهی جنوب شهریها و پابرهنهها رایگان است و بعد از تماشای شهرفرنگ هم به تشنهها در این دوران قحطی و جیرهبندی، یک بطری آب و هم چنین به گرسنهها یک عدد لقمه ساندویچی مجانی داده میشود. از این به بعد هم دور سینما و تلویزیون را خط بکشید و اگر خواستید خوبها و بدها و زشتها و زیباها و حقایق را ببینید و بشنوید، شهر فرنگ اوسا در خدمت شما است".
من کمی آن طرفتر، وانت بار کهنه و قدیمی اوسا را دیدم که بر آن، چند بشکه و بطری آب و چند کیسه ساندویچ چیده شده بود و گروهی از مردم کنار وانت صف کشیده بودند تا با تمام شدن برنامه و عکسهای شهرفرنگ، اوس محمود میان آنان آب و نان پخش کند.
چند دقیقه بعد کار نمایش فیلم تمام شد و بچههای تشنه و گرسنه به میان صف والدین تشنه و گرسنه خود رفتند تا دستکم آن شب را تشنه و گرسنه نخوابند.
من به راستی از این همه مهر و انسانیت و خدمات انسانی اوسا هاج و واج مانده بودم و اشکهایم صورتم را بارانی میکردند، در حالی که در دلم کارهای اوس محمود را تحسین میکردم و از اینکه با این اقدام انسان دوستانهاش، مردم را شاد و روی سیاه نامسئولان و نامدیران و مدعیان دروغین مدافع انسان و انسانیت را علنی و رسواتر کرده بود، به انتهای صف مردم در برابر وانت اوس محمود رفتم تا دست و صورتش را بوسه باران کنم.