ما می‌مانیم؛ نامه‌ای برای فرزندانم

3 دقیقه مطالعه
سینمای ایران، یادداشت ها
ما می‌مانیم؛ نامه‌ای برای فرزندانم
یادداشت / سعید مطلبی صبح زود بود كه سپاهيان مغول در مقابل سردار اكتاى به صف ايستاده بودند و منتظر فرمان براى غارت شهر، همين ديشب دروازه‌هاى شهر بازشده بود و لشگر بى‌رحم مغول تا صبح به انتظار غارت اين شهر ثروتمند شب را به صبح رسانده، موقعيت نيشابور در آن روزها همچون تهران امروز ما بود، پر از ثروت و دارايى كه دل از هر مهاجمى می‌ربود. سردار اكتاى به سربازانش نگريست و گفت: - هرچه دارايى در اين شهر است از آن شما، فقط مي‌خواهم در غروب امروز نفس كشى در اين شهر زنده نمانده باشد، و لشگر منتظر خونخوار، فريادكشان به كوى و برزن و به اهالى بى‌دفاع حمله بردند. - ⁠غروب شد، آجودان سردار با شمشير خون‌آلود از سرهايى كه بر زمين انداخته و دهان كف‌آلود از فريادهاى وحشيانه تمام روزش در مقابل اكتاى ايستاد و گفت؛ -سردار، در همين لحظه و در اين شهر فقط سگ‌ها و گربه‌ها زنده مانده‌اند. اكتاى با اينكه آجودانش را صميمانه دوست داشت در همان لحظه شمشير تاباند و با يك حركت سر آجودان را برخاك انداخت و نعره كشيد: - من گفته بودم هيچ نفس‌كشى تا غروب زنده نماند، مگر سگ‌ها و گربه‌ها نفس نمی‌كشند؟ در اجراى فرمان من، سگ‌ها و گربه‌هاى نيشابور نيز بايد كشته می‌شدند… …و اينگونه شد كه تمام شب هم‌وغم لشكر مغول صرف كشتن سگ‌ها و گربه‌هاى گشت و براستى فردا صبح هيچ نفس‌كشى جز خونخواران لشكر مغول در شهر نيشابور زنده نمانده بود. پسرم، دخترم، برادرم، خواهرم؛ ما چنين قومى هستيم، از خاكستر خود جان مي‌گيريم و از خاك برمي‌خيزیم. می‌دانم دلت خون است از جنايتكاران بيگانه و نيز جانيان داخلى، آواره و نگرانى، می‌دانم، غم فردا داری و دغدغه تمام آرزوهايى كه در دل كاشته بودی. می‌دانم پر از نفرت و كينه‌اى از دشمن بيرون و نيز دشمن اندرون، اما ما، همانيم كه از خاكستر نيشابور برخاستيم و هنوز سربرافراشته داريم. شايد روزهاى تلخى در پيش داشته باشيم اما به يك حقيقت ايمان داشته باش و آن حقیقت اين است كه: - ⁠ما باقى و برقرار خواهيم ماند ، همين ديروز دوستى كه ده سال بود بابت يك سوء‌تفاهم، گوهر دوستى‌اش را از من دريغ كرده بود و حتى از ده‌ها تلفن من، يكى را هم پاسخ نگفته بود با همسرش به خانه‌ام آمد و چون می‌دانست من جايى براى رفتن ندارم به اصرار نشست كه همراه آنها به خانه‌شان بروم؛ ما چنين انسان‌هايى هستيم در روزگاران سختى و تنگى. سراپا شجاعت و همدلى و نيز دانايى و سياست. فراموش نكنيد ما همان‌ها هستيم كه دشمن عرب را به دست دشمن مغول نمدمال كرديم... باور كنيد؛ ما، می‌مانيم.