ناگفته‌های حسن پورشیرازی، حامد بهداد و اکتای براهنی از «پیرپسر»

19 دقیقه مطالعه
سینمای ایران
ناگفته‌های حسن پورشیرازی، حامد بهداد و اکتای براهنی از «پیرپسر»
حسن پورشیرازی با اشاره به اینکه سه سال مداوم برای شروع فیلم «پیرپسر» پیگیر بوده است، گفت: در ۲۰ سال گذشته خیلی گفت‌وگوها و آرزوها با دوستان داشتیم اما گذر این سال‌ها نشان داده که شرایط زندگی در ایران چقدر خاص و حساس است و آدم‌ها صبح و شب با امید و ناامیدی‌های بزرگی زندگی می‌کنند. به گزارش ایسنا، روز گذشته سوم شهریور، مستندی از مراحل شکل‌گیری فیلم سینمایی «پیرپسر» ساخته اکتای براهنی در ششصد و سی‌ودومین برنامه از سری برنامه‌های سینماتک خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد. سپس نشست نقد و بررسی این اثر در قالب برنامه «سینما سلامت» با حضور اکتای براهنی، حسن پورشیرازی، حامد بهداد، محمد ولی‌زادگان و برخی دیگر از عوامل فیلم و با اجرای رضا درستکار (منتقد سینما) برگزار شد. پورشیرازی: سه سال مثل یک بازیگر سمج پیگیر «پیرپسر» بودم حسن پورشیرازی در این نشست با تشکر از اکتای براهنی بابت اعتمادش برای پیشنهاد بازی در فیلم «پیرپسر» بیان کرد: سناریو این فیلم، سه سال در دستم بود و من به‌عنوان یک بازیگر سمج مرتب پیگیر بودم. زنگ می‌زدم و می‌پرسیدم، «کی شروع می‌کنیم؟» خوشحالم که پروژه به موقع شروع نشد تا من توانستم در آن حضور پیدا کنم. آقای براهنی مدام روی فیلمنامه کار می‌کردند. یک مدت مشکلاتی برای تصویب پیش آمد، بعد که تصویب شد، کرونا آمد و همه‌چیز عقب افتاد. اما در نهایت، این مسیر پرچالش به نتیجه رسید. من خیلی خوشحالم که با این تیم کار کردم. حامد ، عزیز دل من است و آقای ولی‌زادگان به‌عنوان یک بازیگر جوان، واقعاً درخشید. فوق‌العاده بود. در کل، ما یک تیم خیلی خوب بودیم. او ادامه داد:خوشبختانه در محضر بزرگان بسیاری بودم اما اگر بخواهم کمی شخصی‌تر بگویم، راستش هرجا که بوده‌ام، بیشتر خاطرات تلخ برایم مانده. متأسفانه هر بار یک فقدان یا تلخی همراهش بوده است. نمی‌خواهم اینجا به تفصیل تعریف کنم، اما مثلاً روزی که با آقای بیضایی کار کردم و بعد رفتنش را دیدم، خیلی چیزها برایم تمام شد. یا وقتی خبر درگذشت آقای مهرجویی را شنیدم درست یک هفته قبل از آن با من تماس گرفته بود و گفته بود، «می‌خواهی کار کنی؟ زنگ بزن، بیا.» صدایش هنوز در گوشی‌ام مانده است. این رفت‌وآمدها و فقدان‌ها خیلی سخت اما اجتناب‌ناپذیر بوده است. در ۲۰ سال گذشته، خیلی گفت‌وگوها و آرزوها با دوستان داشتیم. مثل همان روزی که با مازیار میری نشستیم و صحبت کردیم؛ امیدوارم خداوند سلامتی دوباره به او بدهد. اما گذر این سال‌ها نشان داده که شرایط زندگی در ایران چقدر خاص و حساس است؛ آدم‌ها صبح و شب با امید و ناامیدی‌های بزرگی زندگی می‌کنند. پورشیرازی در بخش دیگری از این نشست در پاسخ به این پرسش که چرا گفت‌وگویی درباره کارنامه بازیگری خود انجام نمی‌دهد، گفت: من از ۹ سالگی وارد این کار شدم، از طریق رادیو، و سپس مسیر کاری‌ام ادامه پیدا کرد. اگر قرار بود درباره همه کارهایم صحبت کنم، یک دفترچه باید می‌نوشتم، بنابراین از بسیاری از کارها صحبت نکردم. آقای براهنی می‌داند که من فیلم‌های بسیاری دارم که دیده نشده‌اند و هیچ‌گاه در موردشان صحبت نکرده‌ام، اما روزی کشف خواهند شد و دیگران درباره آن‌ها قضاوت خواهند کرد. یکی از ویژگی‌های آقای براهنی شفافیت بی‌نظیر در کارگردانی است. او با شما مانند یک دوست صمیمی صحبت می‌کند و همه جزئیات فیلمنامه و صحنه را دقیق توضیح می‌دهد. بازیگر با میل و کمال، توانایی‌ها و تجربه خود را در اختیار او می‌گذارد، زیرا او از بازیگری ما برای خدمت به اثر استفاده می‌کند، نه برای ساختن بازیگر. تمام جزئیات، از دیالوگ‌ها تا حرکت‌ها، با دقت شفاف در فیلمنامه مشخص شده و روی صحنه اجرا می‌شود. مثلاً صحنه‌ای که غلام، رعنا را برمی‌گرداند دقیقاً مطابق با فیلمنامه اجرا شده است. این جزئیات را نباید با اتفاق‌های سر صحنه اشتباه گرفت. در ادامه این نشست حامد بهداد بیان کرد: همه‌چیز در این فیلم مثل رشته‌های زنجیر به هم پیوسته است. کار بازیگر پر از فراز و نشیب است. جامعه بالا و پایین دارد، دل آدم را گاهی خالی می‌کنند، گاهی پُر. بازیگر هم درست مثل آدم‌های عادی در تلاطم است. ما قطره‌هایی هستیم که در کنار هم دریا و اقیانوس می‌سازیم. بازیگر هم انعکاس جامعه است؛ روح جامعه روی جانش می‌نشیند. او گاهی سقوط می‌کند، گاهی اوج می‌گیرد. در نهایت، نه یک فیلم، بلکه کارنامه‌ی کامل یک بازیگر سنجیده می‌شود. همان‌طور که درباره‌ی بزرگان سینما قضاوت می‌شود؛ عزت‌الله انتظامی، بهروز وثوقی، فردین… همه را با مجموع کارهایشان می‌سنجند. در مورد این نقش خاص باید بگویم که بعضی فیلم‌ها در انتظار بازیگر خاصی هستند و بعضی بازیگرها در انتظار یک نقش موعود. نقشی که هیچ‌وقت نمی‌دانیم کی و کجا از راه می‌رسد. به نظرم برای حسن پورشیرازی، این نقش همان نقش موعود بود. او شاگرد استاد سمندریان است، سال‌ها زحمت کشید و نقش‌های کوچک و بزرگی را بازی کرد. اما این نقش به‌مثابه پاداش یک عمر تلاش اوست. خداوند روزی او کرد که تمام هستی و استعدادش را در این نقش بگذارد. این بازیگر افزود: از صمیم قلب به حسن (پورشیرازی) تبریک می‌گویم. خوشحالم که جان و فهم و استنباط بازیگری‌اش با این نقش هماهنگ و روی پرده منعکس شد؛ نقشی خوفناک و در عین حال عمیق. وقتی روی پرده می‌بینیم، خیره و مبهوت می‌شویم. این همان لحظه‌ای است که یک بازیگر، تمام عمر منتظرش بوده است. البته نقش‌ها کامل و با تمام جزئیات در فیلمنامه ترسیم شده و هیچ چیزی جا نمانده است اما انگار دریچه‌های سینه و قلب حسن پورشیرازی گشوده شده و این نقش در وجودش نشسته است. این خاطره‌ای خواهد بود که سال‌های سال بین ما باقی می‌ماند؛ همان‌طور که وقتی پشت سرمان را نگاه می‌کنیم، فیلم‌های ۴۰ یا ۵۰ سال پیشِ تاریخ سینما هنوز زنده‌اند، این اثر هم با ما خواهد ماند. خوشا به سعادت آن بازیگری که چنین نقشی نصیبش شود تا بتواند تمام مکنونات قلبی و استعدادش را در دل آن بگذارد. بهداد همچنین گفت: یکی از خوشبختی‌های زندگی من این بوده که سال‌های زیادی با دوستان اهل سواد و اندیشه گفت‌وگو داشته‌ام. برای من، گفت‌وگو همیشه الهام‌بخش بوده، چون آن‌ها تحلیل می‌کنند، می‌شکافند و من عاشق تحلیل و واکاوی هستم. همین هم یکی از بزرگ‌ترین درس‌هایی بود که از استاد عزیزم، حمید سمندریان، گرفتم: قدرت تحلیل. او این را خیلی خوب به شاگردانش یاد داده بود و برای من به نقطه‌ی قوتی در مسیر کاری و زندگی‌ام تبدیل شد. راجع به اکتای براهنی باید بگویم که ما بارها، شب‌ها و صبح‌ها، ساعت‌ها با هم گفت‌وگو داشتیم. حالا اینکه این گفت‌وگوها عیب است یا نوعی تراپی، شاید هر دو باشد. او به شدت به اساطیر علاقه‌مند است و قصه‌ها را می‌تواند در قالب کلاسیک بسیار زیبا تعریف کند. وقتی این قصه را برایم تعریف می‌کرد، در گفت‌وگوها، تحلیل‌ها و حتی در خواندن خود فیلمنامه، این را حس می‌کردم. هر اشاره‌ای درباره‌ی تجمیع ما انسان‌ها، این قطرات پراکنده که جمع می‌شوند و خیر را می‌سازند، در دل فیلمنامه هست. زندگی خیر است. به قول مهدی اخوان ثالث «زندگی را دوست دارم، مرگ را دشمن.» شاید بعد از این زندگی هیچ جهان دیگری وجود نداشته باشد؛ شاید تمام آنچه درباره‌ی جهان دیگری شنیده‌ایم دروغ باشد. حافظ هم می‌گوید: «چه کسی تضمین می‌کند که این نقد را بدهیم و آن نسیه را بگیریم؟» نگاه ما به زندگی همین است: اگر جایی زندگی خشکید، باید همان‌جا دور هم جمع شویم و زندگی را دوباره بسازیم. بهداد: وقتی فیلم را روی پرده دیدم وحشت کردم او ادامه داد: وقتی فیلمنامه را می‌خواندم، می‌دیدم که چه عناصری روبه‌روی هم طراحی شده‌اند؛ مفاهیم مردسالاری، پدرسالاری و چیزهایی از این دست. می‌دیدم که چطور شخصیت‌ها طراحی شده‌اند. زن در این فیلم، هرچند از ابتدا تا انتها حضور دارد و برایش دیالوگ نوشته شده و میزانسن وجود دارد، اما در نهایت انگار تنها یک شبح است. این می‌تواند بسیار خطرناک باشد. تصور کنید خانه‌ای که کودکان وارد آن می‌شوند و مادر را صدا می‌زنند، اما هیچ صدایی در پاسخ نمی‌آید؛ دیوارها و آجرها همه خاموش‌اند. اگر بپذیریم زن نماینده‌ عشق و نرمی و زندگی است، نبودنش چیزی جز یک کابوس بزرگ نیست. وقتی فیلم را روی پرده دیدم، به شدت وحشت کردم. چون از پروسه‌ ساخت فاصله گرفتم و مثل تماشاگر عادی با آن مواجه شدم. این تجربه برایم شبیه کابوس بود: فیلمی ببینی که زن در آن حضور دارد اما دستت به او نمی‌رسد، نمی‌توانی وجودش را لمس کنی یا از گرمایش زندگی بگیری. این خودِ مرگ است و سوال اصلی این است، چه کسانی می‌خواهند این نیروی حیات را حفظ کنند و چه کسانی می‌خواهند آن را نابود کرده و به نفع خوی خبیث‌شان ببلعند؟ این بازیگر بیان کرد: در حین تماشای فیلم، همان وحشتی را تجربه کردم که موقع خواندن فیلمنامه داشتم. شخصیت‌ها را می‌شناختم؛ می‌دانستم از کدام اقشار جامعه آمده‌اند. می‌دیدم برادر بزرگ، علی، چگونه طراحی شده و برادر کوچک چطور. این طراحی‌ها و تناسب‌ها مثل یک هندسه‌ی دقیق کنار هم قرار گرفته بودند و موتور فیلم را به حرکت درآوردند. سه ساعت و ربع نشستن در سینما در این روزگار، که همه گرفتار عدم تمرکز هستیم، خودش اتفاق بزرگی است. ما عادت کرده‌ایم به استوری‌های ۳۰ ثانیه‌ای و ویدیوهای یک دقیقه‌ای. کتاب نمی‌خوانیم، رمان‌ها را رها کرده‌ایم. اما این فیلم ما را مجبور می‌کند به تداوم توجه کنیم؛ به پیوستگی میزانسن‌ها و دیالوگ‌ها. سه ساعت و ربع همراه می‌شویم با سینما، با دیالوگ‌ها. این خودش یک اتفاق خجسته است. بهداد در ادامه گفت: فیلم نشان می‌دهد که تقابل خیر و شر همیشه وجود دارد. کدام‌ یک از ما شر را در زندگی‌مان نشناخته‌ایم؟ کدام‌ یک از ما خیر را تجربه نکرده‌ایم؟ درون همه‌ی ما این دو نیرو حضور دارند و در این پارادوکس مدام درگیر هستیم، شب‌ها خودمان را قضاوت می‌کنیم، صبح دوباره برمی‌خیزیم. این چرخه کوتاه‌مدت و بلندمدت دارد. اتفاق خوب فیلم این است که این مفاهیم را به صورت متجانس و یکدست کنار هم گذاشته؛ مثل نقاشی‌ای که در آن سر و چشم و ابرو گم نمی‌شود. درست است که روایت فیلم عجیب و ساختارشکن است، اما شما با سینما مواجه می‌شوید؛ با دریایی از دیالوگ که شگفت‌انگیز است. و من نمی‌توانم پنهان کنم که چقدر برایم لذت‌بخش بود: مواجهه با این همه دیالوگِ زیبا، شاعرانه و عمیق. همان‌طور که در ابتدای صحبت گفتم، آن چیزی که در فیلمنامه و سپس در فیلم می‌بینیم، کاملاً طراحی‌شده است. احساسات ما به‌طور دقیق و مینیمال تکه‌برداری شده و در نهایت با نظمی منسجم کنار هم قرار گرفته است. فیلمنامه ما را روبه‌روی یک ساختار منظم قرار می‌دهد؛ سه ساعت و ربع با یک قوس کامل، با شروع و فرود مشخص، و با تمام عناصر داستانی مواجه می‌شویم. روایت براهنی از تاثیر زندان رفتن پدرش و قتل‌های زنجیره‌ای در بخشی دیگر از این نشست، اکتای براهنی (کارگردان پیرپسر) با اشاره به مستند پخش شده در برنامه گفت: ما در این فیلم می‌خواستیم کمی از مراحل رسیدن به آن چیزی که می‌شود گفت «جنون مقابل دوربین» است را نشان بدهیم. فیلم سکانس‌های بسیار سختی داشت و واقعاً فشار زیادی به بازیگران آمد. همین حالا که اینجا نشسته‌ایم، یاد آن روزها می‌افتم؛ روزهایی که با عوامل فیلم پشت سر گذاشتیم. واقعاً شنیدن این همه تحسین برای من مایه افتخار است، هرچند خودم گاهی در این تعریف‌ها گیج می‌شوم. فقط خوشحالم که این فیلم هست و امیدوارم جایگاهی در تاریخ سینمای ایران پیدا کند. این کارگردان در ادامه درباره چگونگی شکل‌گیری فیلم «پیرپسر» توضیح داد: کار سختی است اما سعی می‌کنم از گذشته شروع کنم. من در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمدم؛ خانواده‌ای که با همه ناملایمات اجتماعی درگیر بود. از کودکی در جمع‌هایی حضور داشتم مثل کانون نویسندگان ایران. به یاد دارم وقتی بچه بودم، در گوشه آشپزخانه می‌نشستم و می‌دیدم آدم‌های مهم گرد هم می‌آیند، درباره بیانیه‌ها حرف می‌زنند، درباره آزادی بیان و موارد مختلفی بحث می‌کنند. آنچه دیدم، ایمان بود؛ ایمان به اینکه باید این کشور را دوباره ساخت، آن را از خاک بلند کرد، آگاهی بخشید، کتاب نوشت، لغت‌نامه نوشت. من در چنین فضایی بزرگ شدم. البته در دوره‌ای از آن فضا زده شدم؛ فکر کردم شاید بتوانم مسیرم را جدا کنم. به‌ویژه زمانی که پدرم بارها به زندان رفت و آمد و بعد قتل‌های زنجیره‌ای رخ داد و بسیاری از دوستانمان از ایران رفتند. این‌ها همه من را در سال‌های نوجوانی (۱۶ تا ۲۳ سالگی) از فضا دور کرد. اما در جریان دوم خرداد ۷۶ و با ظهور مجله‌ها و فضای تازه، دوباره شوق خواندن و یادگیری در من زنده شد؛ این بار شخصی‌تر و به دور از خانواده. همان‌جا بود که تصمیم گرفتم سینما بخوانم. بعد به کانادا رفتم، چون خانواده‌ام پیش‌تر آنجا رفته بودند. در آنجا سینما خواندم، اما همیشه دلم می‌خواست برگردم و در ایران کار کنم. او ادامه داد: بخاطر اینکه اسم نسبتاً شناخته‌شده‌ای داشتم، هرجا می‌رفتم بلافاصله قضاوت می‌شدم؛ حتی افکارم هم پیشاپیش قضاوت می‌شد. در عین حال، افکار و باورهایم شبیه همان فضایی بود که در آن رشد کرده بودم. همین باعث شد مسیر سختی را طی کنم و سال‌ها طول بکشد تا بتوانم اولین فیلمم را بسازم. متأسفانه در فیلم اولم به آن چیزی که می‌خواستم نرسیدم، چون شرایط تولید و مسائل مالی درست و مناسب نبود. اما در این پروژه سعی کردم با کسانی کار کنم که سرنوشت کار در دست خودم باشد؛ چه تهیه‌کننده، چه مجری طرح، چه بازیگران و دوستان فنی. مثلاً خانم تیموریان که ۲۰ سال است ایشان را می‌شناسم، یا آقای ادیب سبحانی ـ فیلمبردار فیلم ـ که پیش‌تر در پل خواب با او آشنا شده بودم. تیمی جمع کردم که هرکدام با دستمزد بسیار اندک، یا حتی گاهی بدون دستمزد (با درصد و توافق‌های مختلف)، با من همراهی کردند. آقای (بابک) حمیدیان و آقای (حنیف) سروری (تهیه‌کنندگان فیلم) هم کمک بزرگی کردند تا این پروژه از نظر قانونی امکان‌پذیر شود. فکر می‌کنم در این کار دیگر هیچ رحمی نه به خودم نکردم و نه به کسی دیگر؛ ایستادم تا کار به سرانجام برسد. پاسخ براهنی به انتقادها از یک سکانس بحث‌برانگیز براهنی در بخشی دیگر از این نشست در پاسخ به انتقادهایی که نسبت به سکانس سوار شدن و پیاده نشدن لیلا حاتمی از ماشین پورشیرازی وجود دارد، گفت: در واقع لیلا در آن صحنه شرایط پیاده شدن از ماشین را ندارد. بسیاری از کسانی که به این سکانس اشاره کرده‌اند، پرسیده‌اند «چرا سوار ماشین می‌شود؟» اما اگر دقیق نگاه کنیم، درمی‌یابیم که تنها کسی که به رعنا محبت می‌کند، غلام است. او برای رعنا ماشین ظرفشویی می‌خرد، اجاره خانه را یک‌دهم قیمت می‌دهد، شب کنار خانه او خوابیده و پول را گذاشته و رفته است. او حتی از رعنا کتک خورده اما حتی یک کلمه به رعنا نگفته است. بنابراین شخصیت رعنا با کسی روبه‌روست که هیچ احساس خطری نسبت به او ندارد و طبیعتاً سوار ماشین می‌شود. از طرف دیگر، رعنا می‌خواهد ارتباطش با علی، پسر آن شخصیت، منطقی باشد، بدون اینکه مشکلش با پدرش حل شده باشد. در عین حال، خود من هم در ماشین صاحب خانه‌ام؛ ترسی ندارم. (می‌خندد). در کنار خیابان هم نمی‌توان دو نفر را طوری قرار داد که یکی کنار ماشین بایستد و دیگری داخل آن باشد. یک نکته دیگر هم هست، رعنا در ابتدا به غلام می‌گوید که پول را در بانک گذاشته اما وقتی می‌رود و آن را از ماشین درمی‌آورد و به غلام می‌دهد، غلام می‌گوید: «نه، این معامله باید انجام شود.» و رعنا می‌فهمد که هیچ چاره‌ای جز ادامه مسیر ندارد. وقتی غلام استارت می‌زند و می‌گوید «اگر با زنده‌ات نشد، با جنازه‌ات» رعنا واکنش نشان می‌دهد و بلافاصله با واکنش غلام مواجه می‌شود. این کارگردان سینما در ادامه بیان کرد: عده‌ای ممکن است فکر کنند پریدن از ماشین در حال حرکت آسان است، اما این‌طور نیست. رعنا هم با محدودیت اطلاعاتی که دارد، منطقی عمل می‌کند و تصمیم می‌گیرد. متأسفانه بعضی‌ها به این موضوع بی‌دقتی کرده‌اند و حتی کمپینی ایجاد شده که آن را به عنوان ایراد روایی مطرح می‌کند، در حالی که دلایل کافی وجود دارد. نکته مهم این است که رعنا این کار را انجام می‌دهد، ولی لزوماً همه نمی‌توانند چنین کاری کنند و این خود بخش مهمی از داستان و شخصیت‌پردازی است. ماجرای ارتباط داریوش ارجمند به فیلم «پیرپسر» براهنی در ادامه خاطره‌ای از حسن پورشیرازی تعریف کرد و گفت: یک بار که با هم تمرین می‌کردیم، آقای پورشیرازی به دلیل آسیبی که در پاهایش داشت، گفت که داریوش ارجمند را برای این نقش بیاورم. او تازه از عمل برگشته بود اما ما بدون هیچ ترحمی صحنه را اجرا کردیم و پاسخ گرفتیم. این ماجرا را تعریف کردم تا بزرگواری او را ببینیم. پورشیرازی در این‌باره اضافه کرد: من خودم آقای ارجمند را پیشنهاد دادم و این بزرگوار با دست بخشنده‌اش قبول نکرد. بنابراین سعی کردم کارم را انجام بدهم. من بچه جشن هنرم؛ ۱۶ سالم بود که رستم و سهراب ایرلندی را بر صحنه دیدم؛ بی‌پروا و بدون تعارف، به اصطلاح آن‌ها لاپوشانی نمی‌کنند. رستم در آنجا پسرش را می‌کشد و بعد می‌گوید «من تو را دوست دارم، ولی قدرت را بیشتر دوست دارم». چنین رستمی دیدم که خدا شاهده، شاید تحت تأثیر آن تا آخر عمر روی صحنه باشم. او ادامه داد: من نقش‌های زیادی بازی کرده‌ام که دیده نشده است. از مردم فهیم خودمان واقعا متشکرم. مردم خیلی به من احترام می‌گذارند. هیچ‌کس به من نمی‌گوید «غلام»، می‌گویند «پور شیرازی»، چقدر این غلام شبیه فلان آشنای ما بود. یک بار، در فرحزاد، مردی با حرارت صحبت می‌کرد و شما محو حرف زدنش می‌شدید. این قدر در این مدت به من از شباهت غلام با افراد دیگر گفته‌اند، که پیش خود می‌گویم که ما در چه وضعیتی هستیم. پورشیرازی همچنین یاداور شد: همیشه برای یک نفر احترام زیادی قائل بودم و می‌گفتم: «خدایا، یک روز من آقای زنجان‌پور بشوم.» خیلی خوب است که پیشکسوتان دست محبت‌شان را روی سر ما می‌کشند. چندی پیش، یک صوت برای آقای براهنی فرستادم که وقتی پخش شد، اشک‌هایم سرازیر شد. گفتم: «عمو اکبر، دمت گرم، سعی می‌کنم دفعه بعد اگر خواستم کار کنم، حداقل بهتر باشم و کمتر نباشم.» براهنی درباره این صوت توضیح داد: ما اجازه گرفتیم که این ویس را منتشر کنیم. آقای زنجان‌پور در مورد بازی تک‌تک بچه‌ها صحبت کرده است اما وقتی به آقای پور شیرازی می‌رسد، می‌گوید که او بازیگری را در این سبک و سیاق تمام کرده‌ و باید ده‌ها سال بگذرد تا دوباره کسی بتواند چنین چیزی را تکرار کند. در بخش دیگری از این نشست، رضا درستکار هم گفت: وقتی تازه منتقد فیلم شده بودم، همیشه در دل می‌گفتم، ای کاش می‌توانستم فیلم‌هایی مثل «قیصر» را در زمان اکرانش روی پرده سینما ببینم یا مثلاً همان موقع حضور بهروز وثوقی، مسعود کیمیایی و دیگر دوستان را در سالن تجربه کنم. همین‌طور فیلم «گوزن‌ها» را در همان دوران ببینم و لذت ببرم، یا فیلم «کندو» را با بازی بهروز وثوقی و داوود رشیدی در همان زمان تماشا کنم. این حسرتی است که همیشه با نسل ما بود. اما امشب واقعاً یک لطف بزرگ نصیب ما شده است؛ زیرا یکی از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران را در حضور عوامل اصلی‌اش می‌بینیم. البته همه عوامل در یک فیلم مهم‌اند، اما برخی از افراد به‌نوعی نماد و نشانه اصلی آن اثر محسوب می‌شوند. او افزود: به خاطر دارم، چند سال پیش در خیابان با حامد بهداد برخوردی داشتم و با او در مورد فیلم «دل خون» صحبت کردم. به من گفت: «قلب دل خون کجا بود؟» و من تعجب کردم و پاسخ دادم. بعد خودش ادامه داد: «مغز دل خون کجا بود؟» و مجدد پاسخ دادم. از همانجا بود که گفت‌وگوی ما شروع شد و دوستی بینمان شکل گرفت. در فیلم «پیر پسر»، صحنه «چک زدن دو برادر» قلب اثر است. از همین رو برای فیلم پشت صحنه نیز انتخاب درستی بود، چون لرزه‌ای که آن صحنه به جان تماشاگر می‌اندازد، کاملاً محسوس است. از همان بخش اول فیلم، جایی که نیروی خیر جمع می‌شود و انرژی‌اش را به مخاطب منتقل می‌کند، شور و حرارت داستان آغاز می‌شود. البته این فیلم مثل یک موجود زنده است و رگ‌ها و شریان‌های متعددی دارد؛ بنابراین می‌توان برایش چندین «قلب» تصور کرد. آن جایی که حسن پورشیرازی روی (محمد ولی‌زادگان) می‌افتد و دوربین از پشت بدن او را ثبت می‌کند، می‌تواند «مغز» فیلم باشد. چون دقیقاً هدف اصلی فیلم در همانجا به نمایش گذاشته می‌شود. این منتقد سینما در ادامه صحبت‌هایش بیان کرد: اگر از من بپرسند که «شاهنامه در عصر حاضر چه چیزی می‌تواند باشد؟» بی‌هیچ تعارفی می‌گویم: همین فیلم. اغراق نمی‌کنم؛ چون از اغراق و تعارف و امتیاز بی‌دلیل دادن پرهیز می‌کنم. شاید به همین دلیل هم هست که کم‌کار هستم. اما این فیلم ارزشش را دارد که بارها و بارها درباره‌اش صحبت کنیم، چون بعدها حسرت خواهیم خورد. خودم سه چهار بار این فیلم را دیده‌ام و باز هم اگر فرصت شود دوباره تماشا می‌کنم. محمد ولی‌زادگان (بازیگر فیلم) نیز گفت: وقتی به این تجربه نگاه می‌کنم، خاطرات چند سال گذشته دوباره برایم زنده می‌شود؛ درد و رنج آن روزها، اما در عین حال شادی و لذتِ یک تجربه شگفت‌انگیز در کنار دوستان و اساتید عزیز. یادم می‌آید که همه‌چیز دقیقاً همان بود که از ابتدا روی کاغذ نوشته شده بود؛ با جزئیات و ریزه‌کاری‌ها. همین سبب هدایت من شد و مسیرم را روشن کرد. برای همین از اکتای عزیز ممنونم. از تیم بازیگری درجه‌یکی هم که کنارش تجربه داشتم سپاسگزارم و امیدوارم بستر و امکانی فراهم شود تا از این دست کارها بیشتر ساخته شود. رضا درستکار منتقد درباره این بازیگر گفت: آقای محمد ولی‌زادگان استعداد تازه‌ای هستند که در این فیلم با درخشش بسیار ظاهر شدند. خانم لیلا حاتمی هم که در این جلسه غایب است، یادش همیشه زنده است. ایشان نماینده بسیار شایسته‌ای برای زنان ایرانی است؛ او استعدادی خارق‌العاده دارد. باورکردنی نیست که در شرایطی که محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی بسیار است، بتوان چنین درخشان درخشید. در این فیلم هم فوق‌العاده است. جای‌شان واقعاً خالی است. خداوند حفظ‌شان کند. به روح پدر بزرگوارشان درود می‌فرستیم؛ چرا که پدر و مادری هنرمند چنین فرزندی هنرمند پرورده‌اند. آناهیتا تیموریان(طراح صحنه) هم که در این نشست حضور داشت با تشکر از مردم گفت: آن‌ها با حضور و با اشتیاق‌ خود برای دیدن یک اثر اصیل، نشان دادند که مخاطبان واقعی سینما هستند. واقعاً باید ایستاده آن‌ها را تشویق کرد. منتقدین هم در شب اکران فیلم، چنان عاشقانه و تغزلی درباره اثر نوشتند که گویی نامه‌ای است از عاشق به معشوق. کمتر پیش آمده بود که چنین نقدهایی درباره فیلمی در سینمای ایران نوشته شود. تشکر دیگرم از آقای براهنی است که به من اعتماد کردند و اجازه دادند اولین و شاید آخرین تجربه سینمایی‌ام در کنار ایشان رقم بخورد. بابت این اعتماد، بسیار سپاسگزارم. درستکار در پایان گفت: نتیجه‌ای که گرفتیم این است که سینما در «سفارش» خلاصه نمی‌شود؛ سینما بیانیه نیست، بودجه و دستور ارگان‌ها هم نیست. حداقل خود من، به‌عنوان داور جشنواره، در همین دوره اخیر هفت‌هشت فیلم جنگی دیدم. اما با دستور «شهید، شهید نمی‌شود» و با فرمان «لشکر، لشکر نمی‌شود». حتی اگر پول هنگفت هم تزریق شود، باز آن اثرِ زنده و واقعی خلق نمی‌شود.