از «های کپی» تا اوضاع فرهنگ در این روزهای تهران

رویاهای ناتمام یک بازیگر، حتی در ۸۲ سالگی!

یادداشت / جمشید پوراحمد

6 دقیقه مطالعه
سینمای ایران
رویاهای ناتمام یک بازیگر، حتی در ۸۲ سالگی!
یک قصه مفهومی قدیمی! تو روستایی، سه پیرمرد ساعت‌ها روی یک نیمکت نشسته بودند،حالا چرا نشسته بودند من نمی‌دانم! زن و شوهر رومانتیک جوان ساکن روستا نزد سه پیر مرد می‌روند و آنها را برای خوردن ناهار دعوت می‌کنند. یکی از پیرمردها می‌گوید؛ ما سه نفر به اتفاق یکجا نمی‌رویم(!) زن جوان گیج و علت را جویا می‌شود؛ پیرمرد توضیح می‌دهد، که من ثروت هستم و هر کجا می‌روم با خود ثروت می‌برم و با دعوت دوستم آقای موفقیت، موفقیت زندگیت تضمین شده است. نفر سوم آقای عشق است و اصولا استقبالی از او برای دعوت نمی‌شود! زن و شوهر بعد از تشریک مساعی تصمیم می‌گیرند آقای عشق را به خانه دعوت کنند، ثروت و موفقیت، عشق را همراهی می‌کنند! زن می‌گوید: تو که گفتی ما به اتفاق یکجا نمی رویم؟! ثروت پاسخ داد؛ گفتم، ولی هر کجا عشق باشد، ثروت و موفقیت هم‌‌ هستند. از سه فیلم لاکچری-هنری روی پرده!! آقای زالو، کفایت مذاکرات و های کپی به دلیل حدود نیم قرن غیبت مرتضی عقیلی و حضورش در فیلم «های کپی» عشق، تقدیمش شد تا که ثروت و موفقیت هم همراه او باشند. گرچه دیر زمانی است جای پادشاه حقیقت، کارمند فکسنی اداره وقاحت نشسته و تصمیم گیرنده اول و آخر است! فقط با دیدن تیزر فیلم های کپی، در یکی از تلویزیون‌های بی نام و نشان ناکجاآباد، شوربختانه فیلم های کپی هم مثل صدها فیلم ساخته شده این دوران، وام گرفته از هنر هنرمندانی است که یا در بین ما نیستند و یا در دیار ما حضور ندارند؛ هنرمندانی مثل معین، هایده، داریوش، فرهاد، ستار، گوگوش، بهروز وثوقی و… در فیلم های کپی پلاکارد فیلم‌های سلطان قلبها و گنج قارون فردین آقای اول سینمای ایران دیده می‌شود! لازم اسن یادآوری کنم که مرتضی عقیلی در نود و پنج درصد از فیلم‌های پیش از انقلاب، نقش مکمل و یا نقش سوم را بازی کرده و در تمام این فیلم‌ها، یک «قرکمری» هم در کنار بانوان بازیگر داشته! بازی‌های عقیلی در فیلم‌های قبل اتقلاب، البته با فرمت خاص و موقعیت‌های زمانی بوده اما در های کپی می‌بینیم که او زیر حجم سنگینی از رنگ و گریم، دوباره و باز همان رقص کافه‌ای‌اش را همچون میراثی ارزشمند(!) حفظ کرده… مرتضی عقیلی برای تبلیغ فیبم های‌کپی، ویدیویی در فرودگاه لس آنجلس، در کنار عکس پنجاه سال قبل و مربوط به روزگار جوانی‌اش گرفته و در دنیای مجازی به نمایش گذاشته است! شیوه‌ای از تبلیغات منقرض شده که تاریخ مصرف‌شان به سی سال پیش برمی‌گردد به زمان شوی «میرزا فتح اله» در کنار هوتن! قبل از مرتضی عقیلی بزرگان سینمای ایران مثل ناصر ملک مطیعی، ایرج قادری، سعید راد و بهمن مفید به سینما برگشتند، ناصر ملک مطیعی و بهمن مفید از این بازگشت سخت پشیمان بودند، ایرج قادری و سعید راد را نمی‌دانم. فریدون گله می گفت؛ مرتضی عقیلی اعتماد به نفس بالایی دارد، فیلم گلهای کاغذی را که ساخت، با اعتقادی راسخ می گفت؛ این فیلم از فیلم‌های فردین پرفروش‌تر می‌شود! امیدوارم فروش گیشه‌ای فیلم های کپی به سرنوشت فروش گلهای کاغذی دچار نشود. یکی از دوستان فرهنگی و از ناشرین معتبر ایران یادداشتی را برای اینجانب ارسال که خواندنی است؛ او نوشته: در این روزها اگر در خیابان‌های تهران قدم بزنی، کافی‌ست از چهارراه ولیعصر تا میدان فردوسی یا از خیابان کریم‌خان تا باغ‌موزه‌ها راه بروی؛ گویی شهری را می‌بینی که از زیر خاکستر سال‌ها خستگی و فشار، دوباره شانه راست کرده و بال‌هایش را باز کرده است. تهران در سکوت و بی‌سروصدا، اما با ضرباهنگی پیوسته و زنده، دارد به یک پایتخت هنر تبدیل می‌شود؛ نه هنرِ ویترینی و فرمایشی، بلکه هنری که از دل مردم، از پستوهای خانه‌ها، کارگاه‌های کوچک، سالن‌های خصوصی و حتی پیاده‌روها بیرون می‌زند. 🔴 تهران روی صحنه است تئاتر شهر که روزگاری تنها نماد رسمی اجرای نمایشی در تهران بود، حالا فقط یک نقطه روی نقشه‌ است. از تماشاخانه‌هایی در میدان هفت‌تیر و خیابان نوفل‌لوشاتو تا سالن‌های خصوصی در خیابان‌های فرشته و پاسداران، هر شب چندین نمایش هم‌زمان روی صحنه‌ می‌روند. مخاطبان ترکیب متنوعی هستند؛ دانشجو، کارمند، نویسنده، پدر و مادرهایی با بچه‌های نوجوان. آنچه در سالن‌ها جریان دارد، صرفاً یک اجرا نیست؛ یک گفت‌وگوی زنده‌ میان جامعه و خودش است. ایده‌ها جسورتر شده‌اند، زبان نمایش‌ها شفاف‌تر و دغدغه‌ها اجتماعی‌تر، حتی نمایش‌های خیابانی در بوستان‌ها و پیاده‌روها دوباره جان گرفته‌اند؛ جایی که مردم نه تماشاچی انعطاف‌پذیر، که بخشی از صحنه می‌شوند. 🔴 صدای موسیقی که از هر سوی شهر می‌رسد کنسرت‌ها دیگر فقط در سالن وزارت کشور یا سالن میلاد نمایشگاه نیستند. سالن‌های کوچک‌تر، فضاهای کافه-کنسرت، اجراهای مستقل، موسیقی راک، تلفیقی، سنتی، فولک، رپ و حتی موسیقی کلاسیک معاصر، همگی بی‌وقفه در جریان‌اند. بله، هنوز قوانین و محدودیت‌ها هستند؛ اما به‌طرزی شگفت‌انگیز، جامعه راه خودش را پیدا کرده است، جوان‌ها روی پشت‌بام‌ها، گاراژها و استودیوهای خانگی موسیقی ضبط می‌کنند. گروه‌های جدید دیگر منتظر معرفی رسمی نمی‌مانند؛ خودشان خود را می‌سازند، پخش می‌کنند، و دیده می‌شوند! مردم در تهران با حمایت‌های خودشان فریاد می‌زنند ما حتی نیاز به برگزاری کنسرت‌های هماهنگ شده‌ی بین‌المللی مثل جنیفر لوپز در عربستان و دیگران نداریم، ما خودمان گروه‌های خودمان را داریم، بذارید خودمان را بشنویم! 🔴 تهران، شهری که به شهر ایونت‌های هنری تبدیل شده ایونت‌ها دیگر نیاز به حمایت رسمی یا مجوزهای عظیم ندارند. از نمایشگاه‌های هنری کوچک در آپارتمان‌های قدیمی مرکز شهر گرفته تا بازارهای هنر در کافه باغ‌ها، نشست‌های نقد کتاب، پرفورمنس‌های شهری و فستیوال‌های مستقل؛ تهران دارد مثل یک موجود زنده نفس می‌کشد. این جریان چیزی شبیه به پاریس پس از جنگ، لندن دهه‌ی ۶۰ یا برادوی در نقطه اوج خود است: هنر نه به عنوان «تزئین» که به عنوان هویت جمعی. 🔴 تفاوت تهران با پروژه‌های "ساخته‌شده" در نقاطی مانند عربستان، امروزه هزینه‌های میلیارد دلاری برای ساخت هویت فرهنگی صرف می‌شود. کنسرت‌های بزرگ، فستیوال‌های مجلل، معماری‌ باشکوه، اما مشکل این‌جاست: هویت را نمی‌شود خرید، و اینجا دقیقا می‌رسیم به صحبت‌های آن جغرافی‌دان بزرگ آمریکایی که گفت؛ هیچ چیز جعلی درباره ایران وجود ندارد، درست برعکس همسایگانش… آنچه امروز در تهران در حال رخ‌دادن است، حاصل تاریخ، ادبیات، موسیقی، عرفان، زبان و تجربه‌ی زیسته‌ی یک ملت است. ایران با همه‌ی پیچیدگی‌هایش، با شکوه و زخم‌هایش، خودش دارد از درون خودش زاده می‌شود. این اتفاق «مد» نیست، «حرکت» است. تلاشی نیست که از بالا تحمیل شده باشد؛ پاسخی‌ است که جامعه خودش به خودش داده است. حتی در برابر تمام مخالفت‌ها، محدودیت‌ها و فشارهای اجتماعی و فرهنگی، جامعه به یک تعادل جدید رسیده: نه آن سوی افراط، نه این سوی تحمیل؛ مردمی که تصمیم گرفته‌اند زندگی کنند، نفس بکشند، خلق کنند، و فرهنگ را از نو بسازند. 🔴 تهران، شهری که نمی‌توان آن را به عقب برگرداند این جریان را نه می‌شود ممنوع کرد، نه می‌شود خاموش کرد، زیرا هنر در تهران دیگر رخداد نیست؛ ریشه است، بخشی از تنفس شهری، بخشی از مناسبات مردم با خودشان. 🔴 تهران امروز شهری‌ست که در آن: تئاتر به گفت‌وگوی روزمره تبدیل شده، موسیقی به نیاز بدل شده، هنرهای تجسمی به رسانه‌ی بیان عمومی مبدل شده، و خیابان‌ها به صحنه‌ی روایت یک ملت. تهران، دیگر «شهر خاکستری» نیست. تهران شهری‌ست که دارد از خاکسترش بلند می‌شود، آرام، پیوسته، بی‌آنکه کسی پرچمش را تکان دهد، تهران، خودش دارد خودش را زنده می‌کند. و این، زیباترین نوع رنسانس است: رنسانسی که از دل مردم می‌جوشد.