روایت ناشر کتابی که از دل خانواده بیسواد پرورش یافت

9 دقیقه مطالعه
فرهنگی
روایت ناشر کتابی که از دل خانواده بیسواد پرورش یافت
در خانواده روستایی با پدر و مادر بیسواد به دنیا آمد اما با تشویق پدرش، زندگی‌اش را در مسیر علم اندوزی ادامه داد و از دل این خانواده، انسانی اهل ادبیات و کتاب پرورش یافت که در ادامه یکی از معروف ترین کتابفروشی‌ها و انتشاراتی‌های تبریز را بنا نهاد. به گزارش ایرنا، تبریز، شهری است که ریشه‌هایش با کتاب و فرهنگ گره خورده است، بوی نم تاریخ و تمدن از لا به لای آجر پاره‌های محلات این شهر و از درون ورقه‌های خاک خورده کتاب‌های گوشه کتابخانه‌ها، جرعه جرعه به آسمان تراوش می‌کند. زمانی بود که کتابسراهای بازار شیشه گر خانه تبریز در عالم فرهنگ و ادبیات کشور و حتی دنیا غوغا می‌کرد و این مکان را به عنوان دانشگاهی در دل بازار با اساتید و صاحب نظران علم و فرهنگ می‌شناختند، هرچند امروز دیگر اثری از آن بازار نیست ولی هنوز هم کتابفروشانی هستند که چراغ علم و مطالعه را با دست‌های خود در این شهر روشن نگه‌ داشته‌ و نگذاشتند تا تنور داغ کتاب و کتابخوانی در دیار عالمان و فرهنگ دوستان از تب و تاب بیفتد. زارع، مدیر انتشارات و کتابفروشی شایسته، یکی از همین چهره‌های آرام و خستگی‌ناپذیر است که راه سخت و ناهمواری را برای رسیدن به جایگاه امروزش به عنوان برندی در عرصه کتاب و کتابفروشی پیموده است. او، مردی است که مسیر زندگی‌اش از یک روستای کوچک، دورافتاده و محروم در شهرستان ورزقان آغاز شد و امروز نامش در میان فعال‌ترین چهره‌های حوزه کتاب تبریز شنیده می‌شود. زارع در سال ۱۳۴۷ در روستای «کلان» ورزقان متولد شد، پدر و مادرش سواد نداشتند ولی این موضوع باعث نشد تا او تسلیم سرنوشت شود و راه آبا و اجدادی را در کشاورزی و دامپروری ادامه دهد زیرا که او حامی بزرگی به نام پدر داشت و به گفته‌ خودش، به رغم نداشتن سواد اما انسان عارف و اهل فکر و فهم بود، همین نگرش پدر بود که برخلاف وضعیت معیشتی خانواده، او را به ادامه تحصیل تشویق می‌کرد و بذر علاقه به کتاب را در دلش می‌کاشت. او تحصیل را تا پنجم ابتدایی در روستای خود گذراند و سپس به تبریز آمد، متوسطه اول را در مدرسه رازی و متوسطه دوم را در مدرسه ولایت ادامه می‌دهد. اساتیدی چون آقای عطائیه که معلم ریاضی بود ولی چهره فرهنگی داشت و هنوز هم کتاب می‌نویسد، در دوره دبیرستان، معلم او بودند، یکی از معلمان ادبیات او نیز کتاب چهار جلدی شرحی بر حافظ نوشته است. اما در همین حین زندگی‌اش از طریق یک آشنا به کتاب گره می‌خورد، وقتی هنوز دانش آموز دوران متوسطه اول بود، راهش به کتابخانه دانشگاه تبریز باز شد، پسرعموی مادرش در دانشگاه تبریز کتابدار بود و این رفت‌وآمدها او را شیفته فضای کتابخانه کرد. زارع در خانه کتاب نداشت، وضعیت مالی خانواده هم اجازه پر کردن قفسه‌های مملو از کتاب را به او نمی‌داد اما او از علاقه خود دست نکشید و با اندک پس‌انداز خود از دستفروش سه راهی فردوس، مشدعلی، کتاب جیبی می‌خرید و بی‌ آن‌که بداند، به آینده شغلی خود نزدیک می‌شد. او به سبک کاری کتابفروشان در دوران نوجوانی خود و امروز اشاره کرده و می‌گوید: آن زمان، دستفروشان و کتابفروشی‌ها به خصوص در بازار شیشه گرخانه، کتاب‌های اصیل و تاریخی و باقدمت می‌فروختند که محدود بود ولی الان راسته کتابفروشان مثلا در باغ گلستان تبریز، کتاب‌های دست دوم و بیشتر دانشگاهی می‌فروشند. او ادامه می‌دهد: علاقه مردم به خواندن کتاب بیشتر و تیراژ کتاب‌ها هم بالا بود، برای همین یک کتاب هزار جلدی در عرض یک هفته به فروش می‌رسید، یکسری کتاب‌ها که شیفتگان زیادی داشت، نام نویسی می‌کردند تا در نوبت‌های چاب بعدی به ترتیب نوبت بفروشند. مشدعلی دستفروش معروفی که کتاب می‌فروخت، مرحوم محمودزاده، مرحوم اسد بخشی و مرحوم بهرام از جمله کتابفروشانی بودند که هم خود کتاب شناس و هم با اخلاق و رفتار مهربانانه، بقیه را مشتاق به کتاب خواندن می‌کردند. علاقه زارع به کتاب در طول سال‌های بعد از تحصیل در مدرسه نیز ادامه یافت، دانشگاه قبول نشد و به سربازی رفت؛ یک سال را در کرمانشاه گذراند و سپس به تبریز بازگشت و در زمان تقسیم نیروها، به واسطه آشنایی با کتاب در زمان مدرسه و رفت و آمد به کتابخانه دانشگاه تبریز، او را به بخش تبلیغات و سپس کتابخانه سپاه منتقل کردند و همان‌جا بود که توانست با کتابفروشی‌ها و فعالان فرهنگی شهر ارتباط بگیرد و نخستین قدم‌های جدی‌اش را در مسیر کتاب بردارد. سال 1368، نخستین تجربه کتابفروشی او به‌صورت دستفروشی در میدان ساعت با کمک اسماعیل شیرینی، صاحب کتابفروشی فرهنگ که ارتباط دوستانه‌ای داشت، رقم خورد، وی به خاطره‌ای در آن زمان اشاره کرده و خنده بر لب می‌گوید: کتابی از انجمن آثار ملی داشتم که عکس شاه روی جلد آن بود و از ناپختگی‌ام در بساط قرار داده بودم. یک روز حاج آقا کمالی وحدت که روحانی بود، آمد و همان کتاب را برداشت، نمی‌دانستم که اهل کتاب است، به شوخی به او گفتم که حاج آقا، شما مگر آن کتاب را می‌شناسی؟ جواب داد که پسرجان به کسی نگو، من همه این کتاب‌ها را می‌شناسم. حاج آقا کمالی باعث شد تا زارع ۲ بار به کتابخانه آیت الله ملکوتی برود و با دنیای اعجاب انگیز ایشان آشنا شود، او در این دیدارها با تسلط بالای آیت الله ملکوتی به کتاب‌ها و کتابخانه عظیم و مملو از قفسه‌های مختلف مواجه شد و از هر کتابی که بحث می‌شد، با دقت می‌گفتند که در فلان قفسه، فلان کتاب قرار دارد. یکسال بعد وارد یکی از راسته‌های کتاب تبریز، پاساژ خیام شد، کتابفروشی را از یک مغازه کوچک در زیرزمین این پاساژ آغاز کرد و سپس که توانست نام خود را در محافل کتاب به گوش برساند، به طبقه بالای پاساژ رفت. مدتی بعد که می‌شنود، کتابخانه چهر در داش مغازالار( مغازه‌های سنگی) قصد اجاره مکان کتابفروش را دارد، به آنجا نقل مکان می‌کند و ۱۳ سال در این مغازه فعالیت کتابفروشی را ادامه می‌دهد. سال ۸۵ که می‌شود، با فروش مغازه‌ای که ۱۳ سال در آن فعالیت می‌کرد، به محل مغازه کنونی می‌آید؛ سه راهی فردوس، نقطه‌ای که زارع در دوران نوجوانی از دستفروش آنجا کتاب می‌خرید. وقتی صحبت از کتابفروشی در تبریز می‌شود، محال است که به دنیای کتابفروشان در بازار شیشه گر خانه اشاره نکرد، زارع درباره این بازار، می‌گوید: این بازار برای خود یک عالم و دنیای دیگری بود، دنیای کتاب‌ها و انسان‌های فرهیخته. بزرگترین کتابفروشی آن‌ها، حقیقت نام داشت و کتابفروشی بسیار باسابقه بود و حتی شنیده بودم که در سال‌های گذشته با قاطر از لبنان، کتاب می‌آورد و می‌برد اما برداشتم این است که در حق این کتابفروشی ظلم شد. بعدا که این بازار رو به نابودی بود، یک مغازه کوچک در پشت بازار شمس به او دادند اما او که دلسوخته فرهنگ و کتاب بود، طاقت این شرایط را نداشت و خیلی زود دنیایش را عوض کرد. کتابفروشی شایسته از ۱۸ سال پیش در مکان فعلی‌اش میزبان اهالی فرهنگ است، زارع در کنار فعالیت کتابفروشی، در سال ۱۳۷۳ پروانه نشر گرفت. همه عمر و زندگی‌اش را در این راه گذاشت و تا امروز حدود ۵۰۰ عنوان کتاب منتشر کرده است؛ هرچند خودش می‌گوید شاید تنها ۵۰ عنوان از آن‌ها «کتاب واقعی و ارزشمند» هستند و بخش زیادی از چاپ‌ کتاب‌ها برای رزومه‌سازی اشخاص بوده است. با این حال، زارع تأکید می‌کند: اولویت من همیشه کتابفروشی بوده است، نه نشر. او اصول خاصی در کار دارد و برای همین وقتی امروز در تبریز بحث کتابفروشی می‌شود یا پیدا کردن یک کتاب نادر، شایسته جزو نخستین‌هاست. شایسته را می‌توان یک کتابفروشی همه روزه و همه ساعته دانست، زارع در طول این سال‌ها، با تعطیلی غریبه بود، وقتی که کتابفروشی‌های دیگر برا وقت ناهار و استراحت در طول هفته یا آخر هفته تعطیل می‌کردند، شایسته همچنان باز بود و این موضوع باعث شد تا باقی کتابفروشی‌ها هم تعطیلی را کنار بگذارند. آن زمان که خبر از خرید اینترنتی نبود، کتاب دوستان شهرستان فقط در آخر هفته وقت آمدن به شهر و خرید کتاب داشتند، برای همین شایسته قدم بزرگی برداشت تا فرهنگ کتابخوانی هرچه بیشتر در جامعه گسترش یابد، به قول دوست زارع، سه جا همیشه باز است: اورژانس، کلانتری و انتشارات شایسته، هرچند افسر نگهبان‌های کلانتری عوض می‌شوند اما کارکنان شایسته، همان ها هستند. زارع به درس بزرگی که از پدرش یاد گرفته است، اشاره کرده و ادعا دارد که هیچ‌گاه کتاب بازاری یا کتاب‌های بی‌کیفیت وارد این کتابفروشی نشده است برای همین نیز می‌گوید: یک دانشجو یا کارمند ممکن است با پس‌اندازش یک کتاب بخرد، اگر کتابِ تقلبی یا بی‌ارزش بفروشیم، بیشتر او را از کتاب‌ زده می‌کنیم. او و همکارانش در این سال‌ها کنار یکدیگر کار می‌کنند و تلاش دارند تا هیچ مراجعه‌کننده‌ای دست خالی از فروشگاه بیرون نرود. خاطره‌ای از یک گردشگر ترک‌زبان نقل می‌کند که وسط فروشگاه ایستاده و گفته بود: این کتابفروشی نیست، انبار کتاب است!» شنیدن این جمله برای او نه نقد، بلکه نشانه‌ای از موفقیت و گستردگی کارش بود، در جای جای کتابفروشی‌اش، مملو از کتاب است. یکبار که به انتشاراتی رهنمو در تهران رفته بود، شنید که می‌گویند رونق کتاب در تبریز بسیار خوب است، تعجب کرد و از ناشر پرسید که چه کسی این حرف را می‌گوید که او به مطلبی در اینترنت اشاره کرده وادامه می‌دهد: یک گردشگر ترکیه‌ای تعریف می‌کرد که در تبریز به یک کتابفروشی رفته و هر کتابی که می‌خواسته در آن پیدا کرده است، زارع متوجه می‌شود که منظور او از کتابفروشی، شایسته بوده و یادش می‌آید که آن گردشگر، به دنبال چند کتاب تاریخی بود. زارع ادامه می‌دهد: ما ریسک می‌کنیم و هر کتابی که در تهران چاپ می‌شود را همان روز توزیع در بازار به تبریز می‌آوریم و سعی داریم تا هر کتابی که مخاطب خوبی دارد و برای افراد بسیاری لازم می‌شود را در اولویت قرار دهیم. اما روایت زارع، تنها داستان یک کتابفروش دغدغه‌مند نیست؛ تصویری از وضعیت نشر و کتاب در تبریز و کشور نیز در خود دارد، او می‌گوید در ۳۱ سالی که با اداره ارشاد در ارتباط بوده است، هیچ‌وقت کتاب در اولویت قرار نگرفته است در حالی‌ که به باور او، اساس هویت این اداره باید بر نشر و کتاب باشد. از تعطیلی چهار ساله طرح کتابیار سردار سلیمانی گرفته تا کمبود یارانه کتاب، نبود آمار دقیق و حمایت‌های ناکارآمد، همه را از چالش‌های جدی عرصه نشر می‌داند. او می‌گوید: شهرداری برای یک بازی فوتبال، دوچرخه به مردم جایزه می‌دهند، اما کتابفروش و ناشر حمایت نمی‌شود، با این حال معتقد است که با اندکی برنامه‌ریزی و حمایت هدفمند، می‌توان فرهنگ مطالعه را دوباره در جامعه زنده کرد. در پایان گفت و گو، او به امید و دغدغه‌اش برای آینده اشاره می‌کند: اگر مسئولان از ما نظر بخواهند، با هزینه بسیار کم می‌توان فرهنگ کتابخوانی را بالا برد، فقط کافی است باور کنند که کتاب هنوز در این شهر نفس می‌کشد.