آب، آب، بابا آب! نان، نان، بابا نان!بابا...
یادداشت / جبار آذین
4 دقیقه مطالعه
یادداشت ها

روزگاری میخواندیم و مینوشتیم و باور داشتیم که، "بابا آب داد، بابا نان داد، بابا آمد، بابا با امید و لبخند و مهر آمد. بابا....". و به آمدن بابا با دستهای پر یقین داشتیم. دلمان قرص و محکم بود که سفرههایمان پهن و داخل آن، نان بود و هفت، هشت نفری بر سر سفره جمع بودیم و حتی سگها و گربههای رهگذر از سفره دسترنج بابا و مامان، سهم داشتند و گرچه بالا کاخ و پایین باغ نداشتیم، ولی دلمان به بودن با هم و گپ و گفت سادهدلانه و پرسه زدن در کوچه و شهر و گاه رفتن به سینما و تماشای یک فیلم خانوادهدار و تماشای رنجها و غصههای آرتیستها و آرتیستهها و جنگها و دعواهای مردها با نامردها و شوخیها و خندههای کمدینهای بامزه گرم بود. و وقتی شکم دادن طبقات پولدار و مالدار، اتاقکهای کاهگلیمان را میفشرد، "صمد" و"دکتر" و... دیگران راه درمان بیماریها و بدیها را یادمان میدادند و خلاصه گرچه دوران هر کسی کار خودش، بار خودش آتیش به انبان خودش، بود، اما از این همه غم و غصه و ناداری و فلاکت و بدی و شر و غارتگری و فسق و فجور خبری نبود.
آن وقتها، ماها و مامان و باباها کم و بیش مسجدها و سینماهایمان براه بود و چرخ هر چند لنگ زندگیمان، به سختی حرکت میکرد، اما حرکت میکرد و دست کم چراغ آیندهمان خاموش نبود، اما حالا نامدیران و نامسئولان، بلایی بر سر کشور آوردهاند که از آن همه رود و رودخانه و تالاب و آب و آبادانی، جز برهوت نمانده و اگر آبی برای آشامیدن داشتیم، تبدیل به دلار جیب آقایان شد و اگر زمانی و گاهی، کنار رود و رودخانهای، سفرههای تفریح ناهارها و شامهایمان، پهن میشد، اکنون باید در کنار برهوت آنها سفرههای ختم، برپا کنیم.
دیگر آبی برای ریختن در کاسه و کوزه و لیوان و پارچ نمانده تا باز هم بگوییم و یا دلمان خوش باشد که بخوانیم و بنویسیم، بابا آب داد، کدام آب؟ آن هم وقتی که جناب رئیس جمهور ورشکسته توهم وفاق ملی، بلند میگوید، آب را جیرهبندی و تهران را خالی کنیم، آن هم در شرایطی که چندین متخصص دلسوز، بارها برای جبران کم و بیآبی، ابراز و اعلام آمادگی کرده، اما از ما بهتران مقام و سرمایهخوار، مانع فعالیت آنها شدهاند، در چنین وضعیتی، دیگر چه انتظاری از بابای رنج و سختی داریم؟ وقتی شتر را با بارش از مملکت میبرند و سالهاست که صدها کارخانه و تولید تعطیل است و پنهان و آشکار کیلومتر، کیلومتر، نفت و گاز و برق ما، شوهر میروند و معادن طلا و مس و مفرغ و سنگ و... کشور به جای آباد کردن ایران و ساختن زندگی مرفه ایرانی، از کشورهای خارجی سر در میآورند و آقا و خانم و فلان و بهمانزادهها در آن طرف، با پولهای ملت، کیف میکنند، ولی بچههای نادارها و زحمتکشان جامعه، پشت درهای بیکاری و بیپولی ماندهاند و فقر و فساد، در جای جای کشور مسابقه گذاشتهاند، چرا باید منتظر بازگشت پدر و مادر با دستهای پر رزق و روزی به خانههای فقرزده و سفرههای تهی از نان باشیم؟
وقتی یک عده منافعطلب سیاسی و باندهای مخرب و فاسد بر سر و روی هنر و فرهنگ و سینمای ما خیمه سیاه زدهاند، چرا باید توقع دیدن و تماشای آثار مناسب و فاخر و شایسته و فیلمها و برنامهها و سریالهای درست و حسابی و کمدیهای پدر و مادردار را داشته باشیم؟
آری، امروز باید جور دیگر بگوییم و بنویسیم و بخوانیم و به فرزندانمان حقیقت را نشان دهیم تا بدانند، بابا دیگر به دلیل شرمندگی و خجالت و دستهای خالی، روی آمدن به خانه ندارد. دیگر آبی برای نوشیدن و رودی برای تماشا وجود ندارد، دیگر سرمایهای برای امروز و فردای ملت و فرزندان ملت، باقی نمانده است.
دیگر توفیق هنرمندان و آثار هنری و سینمایی و تلویزیونی را نخواهیم دید و دیگر با گریهها و خندههای قهرمانهای آثارشان، همدل و همنوا نخواهیم شد، چون هنرمندان چند سال است خانهنشین شده و بیهنران و هنرفروشان با حمایت نامدیران بیسواد و بدون فرهنگ و کاسب سینما و تئاتر و تلویزیون و... و آنها با پشتیبانی اربابان سیاسی و اقتصادی خود، در فضاهای هنری و فرهنگی، خوش رقصی میکنند.
در چنین فضا و زمان و موقعیتی، پدر به خانه نمیآید، مادر توان ادامه ندارد و فرزندان در فکر کوچند و باز هم مانند گذشتهها دلسوزان و دلشکستهها در کوی و برزن با اندوه میخوانند، هر کسی کار خودش، بار...