از سال ۱۳۴۹ تا ۱۴۰۴؛ ا
از اعتراض آذر شیوا به سینمای مبتذل تا نهادینه شدن مبتذل سازی در سینمای این روزها
سکانس اول
10 دقیقه مطالعه
سینمای ایران

بانیفیلم: سینمای ایران از دوران فروپاشی معنایی زمانتسلط فیلمفارسیهای بیسروته در دهه پنجاه تا همین ۱۰-۱۵سال اخیر، تا این اندازه حقیر، بیهویت و مغروق در باتلاق ابتذال نبوده است.
شرایط فعلی حاکم بر بیشتر فیلمهایی که زیر لوای سینمای کمدی قرار دارند این است که بیوقفه مشغول بریدن اندامهای حیاتی سینمای ایران هستند و از این رهگذر به وقیحانهترین شکل ممکن، به حیات خود ادامه میدهند.
به نظر میرسد مهمترین و اساسیترین موردی که باعث رشد این غده بدخیم در میان سینمای کشور شده، نوعی بیتفاوتی و در کلام درستاش، شکلی از «رهاشدگی»ست؛ رها شدگی نه به آن معنای سوءاستفاده از نبود نظارت و ممیزی و سانسور دولتی که شکر خدا انواع این نظارتها توسط همین مدیریتهای دولتی در مورد فیلمهای صاحب دیدگاه اعمال میشود؛ منظور از رهاشدگی، در واقع نهادینه شدن تفکر متکی بر ابتذال است که در میان بخش بزرگی از دیدگاههای فیلمنامهنویسان، کارگردانان و تهیهکنندگان و سینماداران جا هوش کرده. این رهاشدگی، به خاطر شرایط خاصی که ایجاد کرده، اجازه ساخت و تولید فیلمهایی را به دست آورده که سرفصل مشترک همگیشان، نمایش وقاحت و بیشرمی، در کنار لودگی و استفاده سطلی از آهنگهای لسانجلسیست. همه اینها را میتوان در کمدیهای مبتذلی دید که حاصل دستپخت مهوعی افرادیست که این خوراک فکری فاسد را به بهانه سرگرمیشازی، به خورد تماشاگر ناچار میدهند.
این جریان مبتذل آنقدر در بدنه و ذهن جمعی بخش بزرگی از فعالان سینمای ایران، رسوخ و نفوذ کرده که در کوتاه مدت، هیچ چشمانداز امیدبخشی برای تغییر و درمانش به چشم نمیخورد.
با مروری بر دوران افول معنایی و متعافب آن شکستهای اقتصادی بخش زیادی از تولیدات سینمای پیش از انقلاب، صرف نظر از آثار تجاری آبرومند و ساختههای قابل اعتنای سینماگران پیشرو در آن سالها، صدای زنگ هشدار و خطر استمرار جریان فیلمسازی کافهای لاتبازی قابل شنیدن بود؛ صداهایی که توسط برخی از ستارگان سینمای آن سالها در اعتراض به رواج تولید فیلمهایمبتذل شنیده میشد.
آذر شیوا بازیگر مطرح و ستاره فیلمهای سینمایی در دهههای چهل و پنجاه، در سال ۱۳۴۹ و در اعتراضی آشکار به سلطه فیلمهای کافهای و بیسروته در سینمای ایران، در اقدانی نمادین به «آدامسفروشی» در مقابل دانشگاه تهران پرداخت!
این حرکت اعتراضی و این واکنش منفی آذر شیوا، با اینکه مورد توجه رسانههای آن دوران قرار گرفت و سروصدای زیادی هم به پا کرد اما به دلیل حاکمیت همه جانبه و سلطه نظام فیلمفارسی و رسوب تفکر سینمای ابتذال در سینمای ایران آن روزها، صدای اعتراض این هنرپیشه سینما، نتوانست مانعی در برابر جریان مبتذلسازان سینمای ایران قرار دهد و یا روند آن را کُند یا متوقف کند.
صرف نظر از اینکه چنین اقداماتی تا چه اندازه میتوانست در کاهش تولیدات مبتذل در سینمای آن سالها موثر باشد اما بیتوجهی به آن هشدارها باعث شد کلیت سینمای ایران در دهه پنجاه با سرعت بیشتری در سراشیبی سقوط قرار بگیرد. سرنوشت سینمای بازاری و کافهای آن سالها، به دلیل افراط سازندگان در تولید آثار بیسروته و سریدوزی فیلمهای سخیف، در کمتر از هفت سال به جایی رسید که نتیجهاش زدن آخرین میخها به تابوت سینما شد.
گواه وضعیت ناگوار سینمای بازاری در آن سالها، هجوم بخش بزرگی از بازیگران زن و مرد به دنیای خوانندگی بود؛ بخش دیگری هم که از موهبت صدا بیبهره بودند، با بازی در سریالهای تلویزیونی قبل انقلاب، فعالیت هنریشان را ادامه دادند.
پس از انقلاب هم پس از پشت سر گذاشته شدن دهه اول، میل و رغبت به تولیداتی که به فیلمهای «ج» و «د» معروف بودن در میان برخی از تهیهکنندگان و فیلمسازان نمایان شد.
با وجود آن که در همان سالهای نخست دهه هفتاد و تغییرات اجتماعی از فضاهای سیاسی، سینما هم دست به ساخت آثار بیشتری در حوزه سرگرمیسازی زد اما دامنه ساخت این فیلمها در قیاس با کلیت تولیدات سینما، رقم چندان نبود که سینمای ایران را دچار مخاطره کند.
با گذشت سالها و ورود به دهه عجیب هشتاد و التهابهای سیاسی ناشی از انتخابات، تقریباً سینمای سینمای بازاری فرصت بروز چندانی نیافت، نکته عجیب اینکه در خلال این سالها برخی تهیهکنندگان هم که به میتذلسازی شهره بودند، به ساخت فیلمهایی با پسزمینههای سیاسی -البته با مولفههای بازاریشان(!)- پرداختند!
دهه نود اما فضا برای تولیدات انبوه فیلمهای بازاری مهیاتر شد؛ در خلال همان سال به دفعات خطرات ناشی از رسوب سینمای بازاری در کلام و نوشتههای دلسوزان سینما مطرح و بارها به آن تاکید شد، که بعضاً با اغماض از جانب تصمیمگیران روبرو گردید. ممیزان آنقدر که در فکر سانسور موضوعات و دیالوگهای سیاسی در فیلمها بودند. به خطرات وجود ابتذال اهمیت نمیدادند. فوران استفاده از شوخیهای جنسی و پرداختن به موضوعاتی که تا سالهای قبل ممنوع و جزو خط قرمزها محسوب میشد در فیلمهای بازاری گستردهتر شد و این تولیدات رفته رفته نبض اقتصاد سینما را در دست گرفتند و جایگاه اقتصادیشان را تثبیت کردند.
مسئولان سینمایی هم که «بوی پول» را برای جان گرفتن سینماها شنیده بودند، دروازههای تولید و نمایش را برای فیلمهای بازاری «بازتر» گذاشتند تا در معرکه بازاریسازی سینما، اقتصاد و پول حرف اول را بزند و از اولویتهای مهم به شمار آید.
خلاصه کلام اینکه تصمیمگیران دانسته یا ندانسته، با بیتوجهی به دیگر تولیدات، سکویهای پرتاب را در اختیار بازاریسازان قرار دادند تا تولیدات ژانرهای اجتماعی، سیاسی، جنگی و… در شتاب اقتصادی حاصل از فروش فیلمهای بازاری، گم شده و به انزوا کشیدن شوند.
مهمترین استدلالی که توسط تصمیمبگیران حوزه سینما برای احراز اهمیت تولیدات بازاری بیان میشود، همان مسئله پول یا آنچه که آنها نام گذاشتهاند، رونق اقتصادیست!
جماعت پشت میزنشین، گرفتار دایره بسته نگاه خود و مشاورانشان بودند. آنها نخواستند بدانند که با کنار گذاشتن تعمدی و با برنامه سینماگران ژانرهای اجتماعی و…، دانسته اصالت وجودی سینمای ایران را نیز از آن سلب میکنند.
نتیجه هدایت غلط، برنامهریزی نادرست و راندن در چنین مسیری این شد که در کمتر از پانزده سال، سینمای ایران را به چنات فلاکتی رساندهاند که شاهد رژه فیلمهای نازل و بیکیفیت بازاری روی پرده بیشتر سالنهای سینمایی هستیم.
این جریان برای بیهویت کردن سینمای ایران و از بین بردن تاثیر سینما و سینماگران اجتماعی، میدان دادن به بازاریسازان و مبتذلگرایان را در اولویت قرار دادند.
در سالهای اخیر گزارشها، مطالب، یادداشتها و گفتوگوهای زیادی در مذمت میدان دادن به فیلمهای سخیف و نازل در رسانههای و تریبونهای مختلف منتشر و بیان شد. این وضعیت نابهنجار در سینما تا جایی پیش رفته که به ریزش مخاطب در میان این فیلمها منجر شده است.
افت تماشاگران و پایین آمدن میزان فروش فیلمها در مقایسه ۷-۸ سال پیش موید این مسئله است که حال مخاطب سینما هم از تولید انبوه و مهوع این تعداد فیلم مبتذل بهم خورده است!
نکته مهم این است که تکثر تولید و نمایش این فیلمها، ساختارهای فرهنگ جامعه را هم دچار تخریب کرده است. درآمدزایی به قیمت از میان بردن بنیانهای جامعهای که همگی در بقای آن سهم داریم، نیازها برای اعلام وضعیت خطرناک را بیشتر و بیشتر میکند.
همین اولویتهاست که ضرورتهای به صدا درآوردن ناقوسهای هشدار برای پیشگیری از اثرات تخریبی بخش زیادی از تولیدات سینمایی موسوم به سینمای کمدی را بیشتر از گذشته کرده است.
مسلم است اوضاع عوض شده و شرایط اجتماعی تغییر کرده و افکار عمومی و سلیقه و خواستههای جامعه هم متاثر از بسیاری موارد، دچار تغییر شده است. این جامعه دیگر نه میخواهد و نه میتواند به گذشتهای برگردد که هیچ حسرتی برای تکرارش ندارد. برای هموارسازی و همسو بودن با نظام فکری جامعه و اهمیت دادن به نیازهای این دوران، نیازمند سینمایی هستیم که شرافتمندانه به دنبال همراهی و سرگرمسازی مردم با حفظ شاخصههای اخلاقی و فرهنگی باشد. مردم جامعه هم روحاً کسل هستند و هم جسماً خسته. نیاز این مردم تماشای اراجیفی نیست که بخواهند در قالبهای کاسبکارانه، با استفاده از آهنگ زرگری حسن شماعیزاده جامعه را شاد کنند. دیگر جنباندن بازیگران مرد در قالب رقص و حرکات موزون(؟!!) هم از چشم تماشاگران افتاده و فیلمهای بیسروتهی که تلاش کنند با این ترفندهای مردم به سالنهای سینما بکشانند، دارند از سکه میافتند!
روند فعلی حاکم بر تولید و اکران فیلمهای سخیف کمدی، نه سرگرمی و ایجاد اوقاتی مفرح برای مردم بلکه فرایندی صرفاً متکی به انگیزههای مالی است که موتور حرکت سازندگان این تولیدات را روشن میکند. این جماعت، با هدفهای اقتصادی و با استفاده بیپروا از آهنگهای دههشصتی خوانندگان ساکن لسآنجلس، چشم به تسخیر گیشه و تثبیت فروش خود دارند.
نمیدانیم باید با چه زبانی به مبتذلسازان بفهمانیم که ای جماعت؛ این روش خطاست! خطاست چرا که به دفعات از یک فرمول کلیشهای فروش و بشکنوبالا بنداز استفاده کنند، به مرور باعث گریز مخاطب میشود.
نسخههایامروز این فیلمها در روند سخیفسازی از هیچ عامل ضدفرهنگی چشمپوشی نمیکنند؛ از رقصهای چندشآور بازیگران و نابازیگران وارد شده به دنیای سینما گرفته تا شوخیهای کلامی ضداجتماع به بهانه فراهم آوردن شادی و رضایت مردم!
کثرت تولیدات سخیف و بازاری تا جایی پیش رفته که دیگر حتی نمیتوان تمایزی میانشان قائل شد؛ همگی از فرمولهای مستعمل با بازیگران مستعملتر استفاده میکنند. انگار فیلمنامههای این تولیدات همگی حاصل تراوشات ذهنی یک نفر است.
نکته عجیب ماجرا هم در این است که بعضی از این تولیدات، آنقدر از پژمان جمشیدی در تیپهای مشابه، استفاده میکنند که واقعاً هیچ تفاوتی با فیلمهای قبلی ندارد مگر در تراشیدن ریشاش این بازیگر کلیشه شده!!
با وجود همه این معضلات، باید برای بیرون آوردن سینمای ایران از این باتلاق هراسآور ابتذال، راهکارهایی را یافت. یکی از اولین موارد برای آغاز پیکار با تفکر مبتذلسازان میتواند این باشد که اشخاصی پا به میدان بگذارند که شهامت ایستادگی در برابر جریان ابتذال را داشته باشند.
معترضان به وضع موجود سینما باید مانند آذر شیوا، اعتراضشان را به جریان تولید و ساخت سریفیلمهای کافهای، با صدای بلند اعلام کنند. باید جسارت به خرج داد تا صدای اعتراض معترضان به سیل ویرانگر ابتذالسازان و پخشکنندگان محصولات مبتذل، به گوش تصمیمبگیران برسد تا به دنبال ایجاد تغییر باشند.
پیدا کردن پاسخ به این نکته که کدام یک از بازیگران و یا کارگردانان و فیلمنامهنویس میتوانند عَلَم مخالفت با تولیدات مبتذل سینمایی و سریالهای شبکه نمایش خانگی را به دست گیرد و صدای سینمای شریف و سالم را به گوش همگان برساند. یافتن چنین سینماگرانی، پیمودن پنجاه درصد از راه موفقیت است!
نمیدانیم آیا کسی پیدا میشود پس از گذشت ۵۳سال از اعتراض آذر شیوا، بار دیگر صدای سینمای ایران در مقابل جریانهای سودجو، بازاری و مبتذلساز شود و بتواند خواستههای هویتمند سینمای ایران را مطالبهگری کند؟
چه کسی میتواند چراغ اول این اعتراض بحق را روشن کند؟!
فرایند اعلام این مطالبه اساساً برای احترام به شخصیت سینمای ایران و هویت اهالی سینماست و این مطلقاً خواسته عجیبوغریبی نیست.
اگر فرد یا افرادی از جامعه سینمایی نتوانند مطالبهگر خواستههای اصولیشان باشند، نباید انتظاری هم برای بقای حرفهای خود هم داشته باشند.
داشتن توقع از تشکلهای صنفی مستقر در خانه سینما برای انجام چنین مطالبهگریها و ایستادگی برای اثبات هویت سینمای ایران، انتظاری نابجا و به اندازهای مضحک است که حتی نمیتوان به آن خندید!
این جماعت خودشان، یک طرف دعوا هستند و تا جایی درگیر برآوردن انتظارات جمع محدود دوستان و آشنایان خود هستند که اگر پایش بیفتد برای رسیدن به درخواستهایشان، حاضرند «دو دستماله» برقصند!!
به هر حال موضوع اعتراض و واکنش به سینمای بازاری و مسخرهای که هم اکنون شاهدش هستیم باید از جایی پیگیری شود تا این غده بدخیم ابتذال از پیکر سینمای مملکت خارج شود، لازمه این کار هم این که بایستی در ابتدا، صدای اعتراض از سوی فعالان درآید تا شاهد انعکاسهای بعدیاش هم بود، در غیر این صورت دور از انتظار نیست که تا چند صباح دیگر بقایای سینمای هویتمند کشورمان تنها در لابلای گنجههای گردوخاک گرفته سازمانها و نهادهای دولتی و شبهدولتی قابل ارجاع هستند!
این مهمترین اصل برای ایستادن در برابر نادرستیها و ناکارامدیهاست، مگر اینکه این انتظار و درخواست برای اعتراض به روال سینمای مبتذل، فراتر از توان و مسئولیتپذیری و وارستگی و استقلال اهالی فعلی سینمای ایران باشد که ما از آن اطلاعی نداریم!
«غریق» باید درخواست نجات بدهد وگرنه «ناجی غریق» بودن برای نجات غریق، چندان موضوعیتی ندارد؛ باور بفرمایید.
برچسبها:
بانیفیلماعتراض به سینمای مبتذلآذر شیوا