ترکیبی از قصه، تحلیل، گلایه و حقیقتِ نیمهتمام یک پرونده جنجالی مردستیزانه
پژمان جمشیدی و آزمون بزرگ سینمای ایران
یادداشت / المیرا ندائی
7 دقیقه مطالعه
یادداشت ها
در سرزمینی که خبر، تندتر از حقیقت میدود و افکار عمومی تشنهی حکمهای فوری است، یک متهم -پیش از آنکه در برابر قانون بایستد- در میدانِ محاکمهی جمعی سوخته میشود.
قصهی امروز پژمان جمشیدی، تنها یک پرونده شخصی نیست؛ آزمونی است برای ما، برای سینماگران، برای رسانه، و برای جامعهای که هنوز یاد نگرفتهاند میان «اتهام» و «اثبات» دیوار بکشند.
آنچه امروز با آن مواجه هستیم، یک بیفهمی اجتماعی است که از فقدان آموزش، تحلیل درست رسانهای و نقدی دقیق ناشی میشود. جامعهای که حتی نمیتواند فرق میان یک عمل یا اتهام واقعی با تصورات ذهنی و شایعات رسانهای را تشخیص دهد، چگونه به خود اجازه میدهد کسی را متهم کند؟
پژمان جمشیدی، کسی که با تلاش، مهارت و صمیمیت در دل مردم جای گرفته، حالا پس از قریب ۲۵ سال فعالیت حرفهای، در معرض این قضاوتهای شتابزده قرار گرفته است. این نوع قضاوت نه به دلیل رفتار خود او، بلکه به دلیل عدم درک عمیق جامعه از مفاهیم روانشناسانه و اجتماعی ای از قبیل «زن ستیزی»ست. در واقع، میتوان گفت که این نوع اتهامزنی، خود یک نماد «مرد ستیزی» اجتماعی است. جامعهای که از درک مفاهیم بنیادین عاجز است، بیشتر در معرض خشونت نمادین علیه هر فردی است که محبوبیت یا موفقیت دارد.
۱. آغاز داستان: روزی که خبر، از حقیقت جلو زد
تصور کنید صبحی را که شبکههای اجتماعی ایران دوباره از خواب پریدند؛ هشتگها، مثل آتش به جان هم افتادند و هزاران نظر، هزاران برداشت، هزاران قضاوت در چند ساعت شکل گرفت. پژمان جمشیدی، بازیگری که مسیر حرفهایاش را با کفشهای پارهی فوتبال آغاز کرد و حالا یکی از چهرههای تثبیتشده سینمای ایران است، در مرکز یک اتهام سنگین قرار گرفت. پرونده هنوز روشن نبود. بیانیهای منتشر نشده بود. دادگاهی تشکیل نشده بود، اما حکم صادر شده بود: «مجرم».
درست مثل همیشه. این همان لحظهای است که آدم درمییابد مشکل ما افراد نیستند؛ مشکل، سازوکار قضاوت در جامعه است. وقتی رسانهها به جای واقعیتها و اخبار مبتنی بر شواهد و منابع معتبر، حاشیهسازی و برجسته کردن جنجالها را انتخاب میکنند، احساسات عمومی تحریک میشود و قضاوتهای شتابزده شکل میگیرند.
۲. ما هنوز فرهنگ «مکث کردن» را نداریم.
در یک جامعه سالم، اتهام، آغاز مسیر عدالت است نه پایان آن.
اما ما -مردم، کاربران، رسانهها- چیزی را گم کردهایم: مکث.
ما هنوز نفهمیدهایم که:
* «اتهام» با «حکم» یکسان نیست.
* حقیقت در دقیقه اول شکل نمیگیرد.
* ویرانی حیثیت یک انسان، قابل بازسازی نیست.
* رسانه، ابزار روشنایی است نه ابزار انتقام.
همه میگویند «باید صبر کنیم»، اما کمتر کسی واقعاً صبر میکند. سرعتی که امروز ما را درگیر کرده، سرعتی است که عدالت را جا میگذارد و سوار بر موج احساس، حکم صادر میکند.
۳. پژمان جمشیدی؛ مردی در سایهی سکوت /
پژمان جمشیدی، هر که باشد و هرکه نباشد، یک حق قطعی دارد:
حق دفاع، شنیدهشدن، و اینکه تا اثبات جرم، متهم باقی بماند، نه مجرم.
اما او یک حق دیگر هم دارد، حقی که جامعه سینمایی ایران در این روزها از او دریغ کرده است: حق حمایت صنفی و انسانی.
او همکار این صنعت است. سالها کار کرده است، زحمت کشیده، فحش خورده، نقد شده، مسخره شده و دوباره برخاسته است.
اما درست در لحظهای که باید حداقل کسی کنار او میایستاد و میگفت:
«تا روشن شدن حقیقت، کنارتیم»
سکوت، بلندترین صدا شد.
این سکوت، اگرچه ظاهراً بیخطر است، اما در بنیاد خود یک پیام تلخ دارد؛ «هنگام بحران، تنها هستی.»
۴. همکاران ترسیده، صنفی که بلد نیست بایستد /
سینمای ایران به ظاهر پر سر و صداست؛ اما وقت آزمایش که میرسد، گویی همه یادشان میرود که «صنف» یعنی چه.
هیچکس نمیگوید حمایت بیقید و شرط.
هیچکس نمیگوید موضعگیری کور.
حرف این است:
صنعت سینما باید آنقدر بلوغ داشته باشد که میان حمایت از یک «حق» و دفاع از یک «عمل» تفاوت بگذارد.
حمایت از «حق» یعنی گفتن این جمله ساده:
«تا روشنشدن حقیقت، قضاوت نمیکنیم.»
اما چرا این جمله در سینمای ایران چنین سنگین است؟
* از ترس افکار عمومی
* از ترس هجوم مجازی
* از ترس برچسب خوردن
* از ترس اینکه «همدست» تصور شوند
* از ترس اینکه خلاف جهت موج باشند… و سینمایی که از ترس افکار عمومی بترسد، دیگر سینما نیست؛
باشگاهی است که اعضایش در روزهای بیخطر کنار هم مینشینند و در روز بحران پشت هم را خالی میکنند.
۵. مردم ما هنوز بازی رسانه را بلد نیستند /
گلایهای هست که نمیشود نگفت، هرچند تلخ است:
ما مردم ایران، هنوز یاد نگرفتهایم رسانه یعنی چه.
رسانه یعنی پرسشگری، نه اتهامپراکنی.
رسانه یعنی «تعلیق» تا زمان روشنشدن حقیقت.
رسانه یعنی ثبت، نه حذف.
رسانه یعنی فاصلهگذاری، نه هجوم.
اما ما—بهعنوان مخاطب و کاربر—هر بار همان اشتباه را تکرار میکنیم:
خبر را قبل از فهمیدن منتشر میکنیم. داستان را قبل از خواندن کامل قضاوت میکنیم و چهرهها را قبل از روشنشدن حقیقت میسوزانیم.
رسانه امروز، اگرچه قدرتمند است، اما شمشیریست که در دست جامعهای عجول، بیمحابا بر سر افراد فرود میآید.
۶. اتهامی که هنوز ثابت نشده است؛ قضاوتی که کامل شده است /
اختلاف نظر و موضعگیری طبیعی است، اما یک چیز غیرطبیعیست:
محاکمهی عمومی بدون سند.
در حالی که هنوز:
* هیچ حکم رسمی صادر نشده،
* هیچ سند قطعی ارائه نشده،
* هیچ روایت حقوقی پایان نیافته،
افکار عمومی نتیجه را اعلام کرده و پرونده را بسته است.
این بدترین شکل تخریب است:
تخریب بدون امکان ترمیم.
۷. سینما، آینهای که باید رو به ما بایستد /
ما از سینما چه میخواهیم؟
روایت انسان؟
درک پیچیدگی آدمها؟
شک کردن در روایت اول؟
پرسیدن سؤال قبل از دادن جواب؟
عجیب است که سینما این همه سال به ما یاد داده انسانها تکلایه نیستند، اما ما در واقعیت، همچنان با قضاوت تکلایه رفتار میکنیم.
پرونده امروز پژمان جمشیدی -صرفنظر از آنکه نتیجهاش چه باشد- آینهای است رو به جامعه ما؛ آینهای که در آن میبینیم چقدر در برابر موجها بیپناهیم، چقدر از حقیقت جلو میزنیم، و چقدر عدالت را با احساس اشتباه میگیریم.
۸. و اما یک حقیقتِ فراموششده: حیثیت، سرمایهی بازیگر است /
یک هنرمند، اگر سرمایه مالی نداشته باشد، باز میتواند کار کند.
اگر شهرت از او گرفته شود، دوباره میتواند بسازد.
اما اگر حیثیت او در پیشداوری عمومی نابود شود،
حتی اگر بعداً بیگناه شناخته شود،
بازگشتش هرگز کامل نخواهد بود.
آسیب به حیثیت یک آدم -بدون حکم قانونی- خشونتیست پنهانتر و خطرناکتر از هر نوع شکنجهی علنی.
۹.ما امروز در جامعهای زندگی میکنیم که حتی نمیتواند معنای واقعی «زنستیزی» را درک کند. بسیاری هنوز نمیدانند «زنستیزی» چیست و چه نشانههایی دارد، چه برسد به اینکه بتوانند آن را به درستی تشخیص دهند. اما همین جامعه، با عجله و بدون بررسی، خود را مجاز میداند تا این برچسب را به پژمان جمشیدی نسبت دهد.
از منظر روانکاوی، «زنستیزی» نه فقط یک رفتار آشکار، بلکه یک ساختار ذهنی پیچیده است که ریشه در ناخودآگاه جمعی و روابط اولیه با مادر و زنان مهم زندگی دارد. فروید و روانکاوان پس از او نشان دادهاند که زنستیزی میتواند ناشی از ترس، حسادت، سرکوب تمایلات یا عقدههای حلنشدهی دوران کودکی باشد و همیشه با کنترل، سلطه یا تخریب روانی زنها مرتبط است. بنابراین «زنستیزی» صرفاً یک حرف یا برخورد اجتماعی نیست؛ یک فرایند روانی عمیق است که در رفتار و نگرشها تجلی پیدا میکند و تنها توسط روانکاوان آموزش دیده قابل تشخیص است، نه در شایعات بی پایه و اساس.
۱۰.نتیجهگیری: این بار، سینمای ایران باید بزرگتر باشد /
سرانجام، ما نه قاضی هستیم، نه وکیل، نه دادستان.
اما مسئول اخلاق جمعیمان هستیم.
در ماجرای پژمان جمشیدی، درخواست ما ساده است:
نه حمایت کور، نه موضعگیری تند، نه سکوت ترسآلود.
درخواست ما این است:
«به اصل برائت احترام بگذاریم.»
به حقیقت فرصت بدهیم.
به قضاوتهای زودرس «نه» بگوییم.
و به حرمت انسان، مکث کنیم.
پژمان جمشیدی شاید بیگناه باشد، شاید گناهکار؛ اما تا زمانی که عدالت سخن نگفته است، هیچکدام از ما حق نداریم نقش قاضی را ایفا کنیم.
و شاید درس بزرگ این روزها همین باشد:
سینمای ایران برای نجات اخلاق حرفهای، باید قویتر، بالغتر و حمایتگرتر از این موجهای گذرا باشد.
و ما مردم، باید یاد بگیریم که درک حقیقت، صبر میخواهد.