اوس محمود و بنای مخفی شاید سینمایی او

4 دقیقه مطالعه
سینمای ایران، یادداشت ها
اوس محمود و بنای مخفی شاید سینمایی او
جبار آذین یک ماه بود که اوس محمود را ندیده بودم تا این‌که دیروز سرزده نزد من آمد. او هم که فیلم «پیر پسر» را دیده و پسندیده بود، از یورش و فحاشی ضد آن، سینماگران و سینما شاکی بود و در این ارتباط کلی سخن گفت و از بی‌لیاقتی و ناشایستگی نامدیران سینما و نامسئولان فرهنگی، با ادبیات مردمی خودش، حرف‌ها گفت که شبیه آن‌ها را از دهان مردم در باره سایر نامسئولان کشور می‌شنویم. اما اوس محمود دیروز سخنان دیگری هم گفت که کمی تا قسمتی برای من جالب و تاُمل‌برانگیز بود و شاید برای شما هم این‌گونه باشد و شاید روزی و روزگاری که سینما و سینماگران اجازه تنفس یافتند به درد آن‌ها بخورد و تبدیل به یک فیلم اجتماعی جذاب شود. او گفت: با معرفی یکی از دوستان مهندس خود که خیلی کار مرا قبول و به خودم نیز اعتماد دارد برای انجام یک کار ساختمانی پنهانی در یک عمارت اشرافی بزرگ که شش هزار متر طول و عرض دارد دعوت شدم. راستش من هیچ وقت از این نوع کارها خوشم نیامده و مایل به انجام آن نبودم، ولی اصرار مهندس که در نوجوانی همراه تحصیل، نزد من کارآموزی کرده و من او را دوست دارم، باعث شد انجام آن کار را بپذیرم. چهار ماه قبل از شروع حمله اسرائیل به ایران، رفتم و از محل و عمارت بازدید کردم و همان روز سفارش مصالح و ابزار و کارگر را دادم و دو روز بعد براساس نقشه مهندس، کار حفر یک زیرزمین و تونل با سه در ورود و خروج از داخل عمارت به خارج از آن را آغاز کردیم.با نخستین شلیک اسرائیل و شروع جنگ تحمیلی دوازده روزه تا برقراری آتش بس مشکوک، مالک عمارت که از کارخانه‌دارها و سرمایه‌داران دم‌کلفت کشور است، همراه همسر و پسر و دخترش، خانه و زندگی خود را به مهندس و من و سر پیشخدمت و کلفت و نوکر و باغبان و سه نگهبان و سرایدار و خانواده‌اش سپردند و نمی‌دانیم کجا رفتند.در این مدت و فاصله تا دو هفته بعد از آتش‌بس و بازگشت مالکان عمارت، به سفارش آن‌ها و کار شبانه‌روزی ما در قبال دریافت پولی بیش از حد معمول دستمزد خود، راه‌ها و درهای مخفی عمارت برای روز مبادا(!) آماده شد. دو روز قبل، من برای تحویل رسمی ساخته‌های خود و گرفتن آخرین چک دستمزدهایمان و همکاران و کارگران به آنجا رفتم، تا جناب مالک نزد من بیایند در هال بزرگ و شیک آنجا روی مبل و در چند قدمی دختر حدوداً شانزده ساله او که مشغول خوردن تنقلات و تماشای یک سریال عاشقانه ترکیه‌ای بود، نشستم. سرپیشخدمت برایم لیوانی شربت آورد. در حال مزه کردن شربت و تماشای در و پیکر زیبای محیط بودم که صدای نازک دخترک مرا به خود آورد؛ “چه حیف باز هم این دو تا به هم نرسیدند!” بعد از حالت درازکش بلندشد و قد و قواره مرا برانداز کرد و گفت: آقا شما هم فقیر هستید؟ من با دهان باز و اندکی خودداری گفتم: بله گفت: آخی، ما اینجا آدم‌های فقیر زیاد داریم، جعفری سرپیشخدمت، باغبان، سرایدار، نوکر و کلفت‌مان هم فقیر هستند. مادرم می‌گوید، فقرا آدم‌های بدبختی هستند که همیشه غر می‌زنند و ناله و گریه می‌کنند، من از گریه و زاری بدم می‌آید و از فقرا هم که این کارها را می‌کنند،خوشم نمی‌آید. من از خوردن و تفریح و مسافرت و پارتی و موسیقی و فیلم‌ها و سریال‌های عشقی خوشم می‌آید.پدرم می‌گوید، این فقرا بودند که مانع پیروزی اسرائیل شدند و... در این هنگام پدر او وارد شد و با شنیدن آخرین کلمات دخترش گفت: نه دخترم، این طور نیست، اگر همین فقرا و پابرهنه‌ها نباشند، کارخانه‌های ما می‌خوابند و موقع جنگ، کسی را برای جنگ نخواهیم داشت..! جناب مالک سرمایه‌دار سیاستمدار فقر و فقیرنواز با تشکر از کار من و گروه، چک دستمزدم را داد و از یکدیگر خداحافظی کردیم. سپس یکی از نگهبانان عمارت مرا تا خروج از آن سرزمین زر و گهرخیز راهنمایی کرد... *** حرف‌های اوس محمود را مطالعه کردید و با او، یکی از زوایای تهران و ایران امروز را تورق نمودید. آیا به نظرتان،موضوع خوبی برای تولید یک فیلم یا سریال در آینده نخواهد بود؟!

برچسب‌ها:

سینمای ایرانبانی‌فیلمیادداشت جبار آذین